حسناحسنا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

حسنا عزیز مامان و خاله

حسنا ی لجباز از شیر گرفته

سلام گلم  مامانی این روزا که شیر نمی خوری گاهی روزا خیلی خوبی و واسه ی خودت بازی می کنی.اما گاهی وقتا انقد لجباز میشی که با هیچی نمی شه آرومت کرد.موندم کی دوران لجبازی و بهونه گیری های تو تموم میشه .گوشیم که رسما مال تو شده.فعلا سلطان خونه ی ما تویی عسل. ...
12 خرداد 1394

خاله مرضیه ی حسنا

سلام عسل من شما تو ی مهد حامی دو تا خاله داری خاله مرضیه و خاله لیلا.خاله مرضیه برات نقاشی می کشید و تو همش تو بغلش بودی بخاطر همین خاله رو خیلی دوست داشتی اما متاسفانه مامان خاله مرضیه مریض شد و رفت تهران و دوباره تو وقتی می رفتی مهد گریه می کردی و می گفتی خاله جونی خاله مرضیه. ...
11 خرداد 1394

از شیر گرفتن حسنا

سلام عشقم   از اول خرداد مامانی تصمیم گرفت شما رو از شیر بگیره خیلی واسم سخت بود آخه تو خیلی وابسته به من بودی و واقعا لازم بود که دیگه از شیر بگیرمت. خیلی لجباز شده بودی ونمی ذاشتی من کاری انجام بدم و همش چسبیده بودی به من و تو این مرحله سخت تو اول مقاومت می کردی.شب ها خیلی سخت می گذشت تو بیدار می شدی و شیر می خواستی و اوایل جایگزین قبول نمی کردی .اماشبای بعد قبول کردی شیر پاکتی و آب و آب میوه بخوری و حالا که می خوابی تا صبح وصبح لج می گیری.روزای اول تا یاد شیر مامان می افتادی روی زمین می خوابیدی و دست و پا می زدی خیلی لجبازی می کردی و زیاد غذا نمی خوردی .و خدا رو شکر این مرحله هم تموم شد و حالا مونده از پوشک گرف...
11 خرداد 1394

سفری به ماسوله

سلام گلم   تا حالا چند بار اومدم این پستو نوشتم ولی بعد قطع وایفا نشد بزارمش تو وبلاگ. بابا شنبه که تعطیل بود تصمیم گرفت به ما حالی بده م ما رو برد ماسوله.هوا خیلی گرم بود البته تو راه بطوریکه بابا رفت واسمون کیم خرید ولی آب شد و لباست کثیف شد. توی راه همش گاو می دیدی و می گفتی برم پیش گاو .گاو میگه مااااا.  ماسوله یه شهر تاریخی با خونه هایی که حیاط یه خونه در واقع سقف یه خونه ی  دیگه ست.اونجا هوا خوب بود و باد می وزید.خیلی هم شلوغ بود من همراه یکی از مریضا مونو اونجا دیدم .بابا واست یه کلاه قرمز صورتی خرید.تو خیلی از اون خوشت اومد . توی یه مغازه ی عروسک فروشی آهنگ محلی ...
31 ارديبهشت 1394

حسنا مهد کودک را دوست دارد

سلام جیگر مامان گلم الآن مدتیه که میری مهد کودک .البته ساعتهای محدود و بابا زود میاد وشما رو از مهد تحویل می گیره .خدا رو شکر روزهای سخت تموم شد و تو الآن مهد و خاله ها رو دوست داری همش می گی برم مهد با نی نی ها بازی کنم . خاله مرضیه بهت یه شعر یاد داده که همش با خودت می خونی. ...
29 ارديبهشت 1394

روز پدر مبارک

سلام عسل مامان روز پدر هم اومد و رفت.مامانی روز پدر شیفت صبح بود .بعد شیفت ناهار رفتیم خونه ی پدر جون و روز پدر رو تبریک گفتیم .چند ساعتی اونجا بودیم بعدش اومدیم خونه. روز پدر به همه ی بابا های مهربون مبارک باشه و سایشون همیشه بالای سر ما باشه. الهی آمین. ...
15 ارديبهشت 1394

حسنا از دید خاله بعد مدتها

سلام خاله جونی فدای حسنا کوچولو بشه. یه روزایی ثبت خاطراتت شده بود برام یکی از اولویتای برنامه روزانم و کیف میکردم از عکس گرفتن و مشاهده تغییرات لحظه ایت. رشدت برام خیلی خیلی شیرین بود. هر روز صبح به عشق مشاهده تغییرات تو وجودت از خواب بلند میشدم. حسنا جون به مرز دو سالگی نزدیک میشه. هر چند خیلی کوچیکی اما کارات باعث میشه که خیلی بزرگ تر به نظر برسی و انتظارات بزرگ تر از سنت ازت داشته باشیم. چند روزیه میری مهد. مامان اولش خیلی بی تابی می کرد که مجبوره ببردت اونجا. من هم چند روزی نبودم و تو مسافرت همش به یادت بودم که داری چیکار میکنی. وقتی میدونستم مهدی بیشتر از قبل دلتنگت میشدم. این روزا بیشتر از قبل کارایی میکنی که میخوای نشون بدی استقلا...
15 ارديبهشت 1394

حسنا به مهد می رود.

گلم تصمیم گرفتم تو رو بفرستم مهد . می خوام امتحان کنم ببینم مهد رو دوست داری می تونی قبولش کنی یا نه.هر چند که خیلی ناراحتم اما اینم مرحله ای هست که باید امتحان کرد و شاید کلا دیگه بفرستمت مهد. عسلم فردا ظهر اولین روز مهد ته .خدایا خودت جیگرمو حفظش کن.
6 ارديبهشت 1394

حسنا ، مامان و بازار

سلام گلم شما ومن دیروز باهمدیگه رفتیم بازار بزرگ.کلی خیابون ها شلوغ بود و تو سفت دستمو گرفته بودی و می گفتی ماشین منو میزنه.تو بوتیک ها به همه ی لباسا دست میزدی .یه دفه می دیدم حسنا نیست کجاست لای لباساست.بعدش رفتیم فروشگاه اونجا میشن سکه ای بود تو نشستی روش و وقتی دیدی تکون می خوره جیغ زدی مامان راه میره. توی میدون مجسمه های قهوه ای بود تو ازشون می ترسیدی و با دیدنشان دستتو دور گردنم حلقه می کردی و می گفتی می ترسم.کلا خوش گذشت به ما دوتا. ...
6 ارديبهشت 1394