حسناحسنا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

حسنا عزیز مامان و خاله

حسنا و بازی های جدید

بازی این روزای حسنا ی مامان ، نوشتن رو تخته ی جادوییه. کلی خوشش میاد وقتی می نویسه و پاک می کنه. یه بازی دیگه ی حسنا بازی با لوگو های خونه سازیه، البته چون نمی تونی خوب جا بزنی و خیلی سفته عصبانی میشی و میگی ننی شه  ننی شه و میگی مامان تو درست کن. کلا خیلی تنها بازی نمی کنی و همش یکی باید کنارت باشه .   حسنا اردک پلاستیکی رو بر می داره و می خونه : جوجو اومد آب بخوره افتاد تو حوضک مامانی هر وقت بخوام ازت عکس بگیرم باید تو رو رو بلندی بنشونم تا تکون نخوری  و گرنه که اصلا نمی شه ازت عکس گرفت. به قرص علاقه ی خاصی داری و خدا نکنه که ببینی حتما باید بهت بدم و توه...
7 بهمن 1393

حسنا و جمله های جدید

امروز ساعت دو ونیم داشتی شیر می خوردی که وسط شیر خوردن یه دفعه گفتی بابا چرا نیومد، من تعجب کردم که جوجو ساعت اومدن بابا رو میدونه . بقول بابا که میگه حسنا ساعت فیزیولوژیکش درسته . ...
7 بهمن 1393

حسنا و مسواک

ناناز مامان این روزا دارم باهات تمرین می کنم تا با مسواک آشنا بشی ویاد بگیری چطور مسواک بزنی.آخه دو تا دندون جلوییت یه کم رنگی شده ، منم خیلی ناراحتم تا الآن دو تا مسواک خریدم ، اما تو نمی زاری مسواک بزنم اولی انگشتی بود که تو زیاد دوسش نداشتی دومی یه مسواک معمولی خریدم تا ببینم خوشت میاد و باهاش مسواک می زنی یا نه تا بعد یه مسواک خوب برات بخرم.   اینم مسواک انگشتی حسنا ...
7 بهمن 1393

حسنا وبازار

چند روز پیش با دخملی رفتیم بازار. شما هم ذوق زده بودی و با هیجان به دستفروشا نگاه می کردی و تند تند راه میرفتی . من و خاله هم دستتو گرفته بودیم که یه دفه گم نشی. توی بوتیک پالتو فروشی یه نی نی دیگه دیدیم که بادکنک خرگوشی داشت ، تو هم از اون بادکنک خوشت اومد از نی نی گرفتی .نینی اول بهت داد ولی بعد هی داد می زد بده بده تو هم بادکنکو دادی از مغازه خوشت اومده بود می رفتی لای پالتو ها قائم می شدی و می گفتی مامان سپیده دا ، منم سریع ازت عکس گرفتم. مغازه دار و مشتری ها کلی به کارت خندیدن واز تو خوششون اومده بود . ما بامادر جون و خاله  وآقا یاسر رفته بودیم بیرون .بابا طبق معمول شورا بود. ...
7 بهمن 1393

واکسن 18 ماهگی حسنا

دخملی مامان بالاخره یکسال ونیمه شد. سی ام دی با بابا رفتیم مرکز بهداشت ،هم پایش رشد انجام شد و هم دو تا واکسن زدی.کلی گریه کردی بابا می خواست واکسن دوم رو خودش بهت تزریق کنه من نزاشتم گفتم جوجو ازت می ترسه و تاثیر بدی روش میذاره. دلم خون شد وقتی گریه می کردی.خدا رو شکر وزنت خوب بود 11 کیلو شده بودی.بعد از تزریق واکسن من و شما رفتیم خونه مادرجون.من کفش پات کردم و باهم رفتیم پیاده روی .آخه خونده بودم اگه بعد واکسن راه بری بهتره و کلی تورو راه بردم رفتیم غاز و اردک ومرغ بهت نشون دادم تند تند راه می رفتی و ذوق می کردی انگار نه انگار واکسن زدی . بالاخره بعد از کلی دور دورزدن اومدیم خونه ، شما غذا خوردی و خوابیدی،  ولی چشمت روز بد ...
3 بهمن 1393

توانایی های حسنا در ماه هفدهم

عسل مامان واضح تر حرف می زنه، با مامان موقع تاب بازی شعر می خونه، قائم موشک بازی می کنه،غذایی رو که دوست نداره میگه خوب نیست و اگه دوست داشته باشه میگه خومزه هست. راحت ازصندلی میره بالا و میره رو میز غذا خوری و صد البته که روز بروز بیشتر مامانیو  اذیت می کنه . حسنای مامان داره نماز می خونه این عکسو تو مراسم هفتم پسرداییم گرفتم کامین توی تصادف فوت کرد خدا رحمتش کنه. اینم حسنا خانم تو مراسم عروسی دوستم مریم اونشب کلی شلوغ کاری کردی ، رفتی روی سن و چون برات کفش نیاورده بودم با جوراب هی سر می خوردی و خوشت می اومد و کلی می خندیدی .سه بار افتادی ولی باز دلت نمی خواست بیای پایین.   ...
24 دی 1393

تولد مامان

ششم دی تولد مامان بود . ما شب قبلش خونه ی داداش آقا یاسر دعوت بودیم.همه بودن،پدر جون،مادر جون و خاله فاطمه و خانواده ی آقا یاسر. بابا هم یه کیک کوچولو گرفته بود که اونجا همگی دور هم یه تولد کوچولو هم بگیریم.تو هم قبل شام دسته گل به آب دادی و موقعی که منو خاله داشتیم با کیک تو اتاق عکس می گرفتیم سر رسیدی و از کیک خواستی ما هم خواستیم تو رو از کیک دور کنیم که با پات گوشه ی کیکو خراب کردی . اون شب خیلی خوش گذشت تو حسابی با نی نی ها بازی کردی بعد شام رفتی کیف خاله رو آوردی و گفتی خاله جون تیف آوردم و دوربینو درآوردی و گفتی عکس بگیر . ما کلی اون شب به کارت خندبدیم .   ...
12 دی 1393

مامانی برو نازی نکنا

سلام عسلک  مامان این روزا کلی واسه ی  مامان و بابا حرف میزنی و جمله میگی و من و بابا هم از جمله های غلط و نازت می خندیم به تخم مرغ می گی تومولون و خیلی هم دوست داری من واسه صبحونه واست تخم بلدرچین نیمرو می کنم . حسنا داره آلبوم مادر جونشو نگاه می کنه . حسنا با نی نی توپ خاله عسل مامان به دوربین نگاه نمی کنه جوجو از عکس گرفتن فرار می کنه و می ره زیر میز قائم می شه   ...
3 دی 1393