حسناحسنا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

حسنا عزیز مامان و خاله

دومین شب یلدا با حسنا

شب یلدای خاله و آقا یاسر یلدای امسال با چند شب تاخیر برگزار شد تا ماه صفر تموم بشه.ما  شب چهارشنبه سوم دی رفتیم خونه مادر جون.اونشب خانواده ی آقا یاسر واسه خاله یلدایی آوردن .خاله فاطمه و عمه هم بودن.خاله ژله انار و پرتقال درست کرده بود. تو هم دائم شلوغ کاری می کردی و می اومدی انگشت می زدی به ژله ها و تزئینات ما رو خراب می کردی. کلا تو این روزا خیلی حسودی و اصلا با نی نی های دیگه راه نمی یای و باهاشون بازی نمی کنی . مخصوصا با ثنا که همش هولش میدی و می گی بلو نی نی ( نی نی برو ) اینم شب یلدای مامان تو بیمارستان . آخه من امسال کشیک بودم و تو بخش با همکارا شب یلدا گرفتیم. ...
3 دی 1393

17 ماهگیت مبارک جوجو

گل نازم 17 ماهه شد با کلی تغییرات، یکیشم اینه که نازتر شده، ملوس تر شده  حسنا جوجو حرف میزنه ، با باباش رانندگی می کنه ، با قاشق غذا می خوره البته همه رو می ریزه ة دخترم لجبازه و گاهی الکی گریه می کنه با یه صدای خنده دار که مثلا جلب توجه کنه . حسنا می گه نی نی مو داره و با دستش نشون می ده. حسنا به نی نی نم نم میده   ...
1 دی 1393

حسنا و بازی با ظروف مسافرتی

گل مامان این روزا یکی از بازیهایی که خیلی دوس داری بازی با سرویس مسافرتیه تا حواسم نیست میری بدو بدو از تو کابینت درشون  میاری و میگی مامان باز یعنی درشو باز کن بعد چند دقیقه باهاشون بازی می کنی همونطور ولو می کنی منم حق ندارم جمع کنم تا تو بخوابی. اینم عکسات: ...
30 آذر 1393

حسنا وتاب جدید

قشنگ مامان سلام دیروز با بابا رفتیم تا بعد مدتها واست تاب بخریم،  تو توی ماشین بی تابی کردی و شیر خوردی و خوابیدی. ماهم واست تاب خریدیم و برگشتیم .تابو گذاشتم توی پذیرایی و خرسی که بابا برات خریده بود و روش نشوندم و منتظر موندم تا تو بیدار شی . وقتی بیدار شدی با اخم از اتاق بیرون اومدی با دیدن تاب خندیدی منم ازت فیلم گرفتم . همون موقع پدرجون اومد ازت پرسیدم حسنا کی تابو خریده گفتی :پدرجون و کلی اون شب تاب بازی کردی و اینم عکسات: ...
30 آذر 1393

حسنا و خاله بازی

عشق مامان اگه بدونی این روزا چه ناز شدی، با نی نی هات بازی می کنی اونا رو رو بالش می خوابونم رو سرشون روسری میندازی تا بخوابن  ...
25 آذر 1393

چند روز بدون بابا

سلام گل مامان چند روزه که بابا رفته ماموریت و ما تنهاییم.  بابا رفته شلمچه برای معاینات بالینی زائران کربلا. تو دیشب برای دومین بار کلا شبو پیش مادرجون و پدر جون بودی.آخه من دیشب شیفت شب بودم گفتن که شبو خوابیدی و خیلی اذیت نکردی. ظهر که دیدم روی چونت زخم بود یه کوچولو . مادرجون گفت از رو مبل افتادی داشتی با نینی ها پاپا پلنگی بازی می کردی انقد که شلوغ کاری فقط با پدر جون عشق می کنی. می گم حسنا کیو دوست داری می گی پدر جون دوس. ماننون  دوس.خاله جون دوس .می گم بابا چی می گی بابا  دوس. چن تا شعر هم بهت یاد دادم که باهام بخونی لی لی لی لی حوضک، اتل  متل توتوله . وقتی امشب بابا اومد تو خواب بودی وب...
25 آذر 1393

حسنا و شعر توپ

جوجوی مامان امروز داشتم برات شعر یه توپ دارم قلقلیه رو می خوندم دیدم تو با من تکرارش می کنی کلی خوشحال شدم و ازت فیلم گرفتم تا وقتی بزرگ شدی ببینی چجوری اولین بار با مامان شعر خوندی . ...
20 آذر 1393

حسنا و روز هایی دیگر

سلام قشنگ مامان ملوسی که بزرگ می شی ، حرف میزنی ، لوس می شی ناز می شی قد یه دنیا دوست دارم . دوست دارم چون همه کسمی ، با تو دیگه تنها نیستم . این روزا به من می گی مامان سپیده و من کلی ذوق مکنم دلم غش میره.               ...
17 آذر 1393