حسناحسنا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

حسنا عزیز مامان و خاله

سفری به ماسوله

سلام گلم   تا حالا چند بار اومدم این پستو نوشتم ولی بعد قطع وایفا نشد بزارمش تو وبلاگ. بابا شنبه که تعطیل بود تصمیم گرفت به ما حالی بده م ما رو برد ماسوله.هوا خیلی گرم بود البته تو راه بطوریکه بابا رفت واسمون کیم خرید ولی آب شد و لباست کثیف شد. توی راه همش گاو می دیدی و می گفتی برم پیش گاو .گاو میگه مااااا.  ماسوله یه شهر تاریخی با خونه هایی که حیاط یه خونه در واقع سقف یه خونه ی  دیگه ست.اونجا هوا خوب بود و باد می وزید.خیلی هم شلوغ بود من همراه یکی از مریضا مونو اونجا دیدم .بابا واست یه کلاه قرمز صورتی خرید.تو خیلی از اون خوشت اومد . توی یه مغازه ی عروسک فروشی آهنگ محلی ...
31 ارديبهشت 1394

دومین سفر نوروزی حسنا

سلام عزیز دل مامان و امسال عید هم تموم شد .البته فردا سیزده بدره و من شیفتم امروز می خواستیم بریم بیرون که بارون اومد.امسال عید کلی درگیری داشتیم آخه مراسم خاله خونه ی ما بود و من چقد که استرس داشتم . بالاخره  مراسم به خوبی و خوشی انجام شد و ما بعد از تمیز کردن خونه حرکت کردیم به سمت تهران و بعد هم با عمه اینا رفتیم قوچان. تو اونجا کلی شاد بودی و از شلوغی و با بچه ها بودن لذت می بردی .فقط وقتی میریم مسافرت مشکل بزرگت اینه که غذا کم می خوری و اذیت می کنی. تو راه تهران عقب ماشین مث یه اتاق درست کردیم و کلا جای من و تو اونجا بود.باهم بازی کردیم خوابیدیم و کلی خوش گذشت. تو قوچان یه روزو رفت...
13 فروردين 1394

زیارت سید جواد

سلام عشقم دیروز عصر بابا ما رو برد فومن زیارت سید جواد .هوا سرد بود .با دو تا مادر جون و پدر جون رفتیم . همینکه رسیدیم وارد بازارش شدیم و تو اسباب بازی ها رو که دیدی ، شروع کردی به جیغ زدن . دوست داشتی پیاده شی خدا رو شکر لجبازی نمی کردی که برات بگیرم تا می گفتم برا آقاهه هست،دعوا می کنه فقط نگاه می کردی . رفتیم زیارت همینکه دیدی دارم ازت عکس می گیرم به نی نی های اطرافت گفتی بیا عکس بگیریم داره عکس می گیره و نشستی تا ازت عکس بگیرم .بعدش رفتیم بازار و من واست یه قابلمه ی کوچولو گرفتم واسه ی خودمونم قابلمه و ماهیتابه ی مسی گرفتم . خوب بود و خوش گذشت . اینم قابلمه ای که واسه ی تو گرفتم ...
9 اسفند 1393

اولین مسافرت بدون مامان بابا

سلام خاله جونی، دیشب مامانی سر کار بود و بابایی هم کار داشت همین مسئله زمینه ای رو فراهم کرد که تو اولین مسافرت رو تنهایی با ما تجربه کنی. دیروز کاروان محلمون افی به قصد امام زاده هاشم حرکت میکرد که من و مادر جون هم میخواستیم بریم. اولش میخواستم رو رو خونه نگه دارم و نرم با مادر جون اما بعد با موافقت بابا مامان ، تو رو هم بردیم و راهی شدیم. سفر خوبی بود و از تنهایی در اومدمبا وجود توی شیطون. قبل رفتن یه کم حیاط خونه چرخیدیم و با گلها بازی کردی و نشوندمت تو صندلی. این روزا هر وقت یه جا میشینی و تکون میخوری برا خودت میگی: تاب تاب. چند تا عکس ازت گرفتم و رفتیم پیش خونه عمه مامانی. تا ماشین بیاد. اونجا ...
13 تير 1393

حسنا و دریا

امروز با حسنا جونی رفتیم دریا. چند باری قبلا هم رفته بودی دریا اما اون موقع زیاد درک نمیکردی. مادر جون پدرجون بردنت تو آب و حسابی آب بازی کردی و هی میگفتی:آبــــــــــــــ آب. بعدش هم به راحتی از آب دریا دل نمیکندی. مثل همیشه بهت وعده ماما دادیم و گفتی: ماما و حواست پرت شد. بعد هم اومدی و یه سیب دستت گرفتی و دندون میزدی و تند تند میخوردی. مامانی بعدش بردت بازار کاسپین. یه توپ واست خرید و تو طول مدتی که تو بازار بودیم همش توپ دستت بود و میگفتی: توپ، توپ،توپ. این روزا تقلید کردنت خیلی پیشرفت کرده. همینکه یه واژه ای رو میگیم بعدش تکرار میکنی. هر چی باشه حسنای باهوش خودمونی. حسنا و آب بازی با مادرجون حسنا بعد از آب بازی در ح...
7 تير 1393