حسنا و اولین شب قدر
سلام خاله جونی امشب اولین شب قدر بود که با کاروان محله رفتیم زیارتگاه آستانه و مراسم شب قدر اونجا بود. البته افطار اونجا بودیم و مراسم تا سحر طول میکشید و ما چون راهمون دور بود نتونستیم زیاد بمونیم. مامانی اولین بار بود که با کاروان تو رو میاورد سفر. دفعه پیش که ما بردیمت تعریف کردیم که زیادم با حسنا سخت نیست این طور شد که مامانی که امروز تعطیل بود با ما اومد و تو رو آورد. تو ماشین که خوابیدی قبل افطار کمی رفتیم بازار و خیلی لج میگرفتی و میخواستی راه بری. ما هم کفشتو جا گذاشته بودیم. مامانی یه دمپایی بنفش برات خرید. تو بازار توپ دیدی و هی میگفتی توپ توپ. مامان هی میگفت حسنا خونه توپ داری. لج کردی و مامان یه توپ برات خرید که همو...