سومین تابستان حسنا
سلام عسل مامان
سومین تابستان هم با تو گذشت .در اولین تابستان که بی قرار دل درد های شبانه بودی و من هم باتو بی قرار تو اومده بودی و همه چیز رنگ دیگری گرفته بود هنوز حس روزهای اول با تو بودن یادمه چقد قشنگ و در عین حال دلهره آور بود چقد ترس داشتم از اینکه نکنه اتفاقی برات بیفته.از عطسه هات می ترسیدم از شیر بالا آوردنت گریه می کردم و چه غریب بودی برام مامانی وو واقعا جا داره بگم مامانم تو چقد ایثار کردی واسه بزرگ شدن ما.
مامان امشب دلم خیلی گرفته تو رو دارم و باید بگم که دیگه نباید غصه ای داشته باشم ولی غمگینم تابستان دوم حسنا تازه براه افتاده بود یادش بخیر دخملم یادش بخیر.و اما تابستان سوم.که من خیلی فرصت نکردم بنویسم تو دخملی مامان شیرین زبون شدی لجباز شدی حتی خودت لباسا تو انتخاب می کنی.امسال تابستون خیلی به گردش نرفتیم و همش درگیر کار بودیم و بابا هم درگیر شورا.
یکی از موفقیت های بزرگ این تابستون از پوشک گرفتن دخملی بود.