سلام خاله جونی امروز دوست خاله اومده بود خونتون با دختر نازش آناهیتا که کلی شیرین زبون بود. اولش که خانم جون تو رو ناز میداد و میگفت ناناس حسنا. آناهیتا هم حسودیش میشد و جیغ میزد. اما بعد کلی باهات دوست شده بود. تو هم موقعی که مهمونا خونتون بودن کلی دختر خوب بودی و اصلا اذیت نکردی واسه خودت خوابیدی و هر وقت بیدار میشدی بازی میکردی و میخندیدی. اونا هم کلی ازت تعریف کردن که چه دختر خوبی هستی. خاله مهرنوش(دوست خاله) هم اومده بود که میگفت چقدر شبیه جومونگ و سوسانو هستی. بعدشم خندید گفت: از کجا معلوم شاید بچه جومونگ باشه. خاله جون خوب آبروداری کردی اما همین که مهمونا رفتن زدی زیر گریه و لج کردن نمیدونم دلت واسشون تنگ شد یا دلیل دیگه ای داشتی...