حسناحسنا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

حسنا عزیز مامان و خاله

حسنا مهد کودک را دوست دارد

سلام جیگر مامان گلم الآن مدتیه که میری مهد کودک .البته ساعتهای محدود و بابا زود میاد وشما رو از مهد تحویل می گیره .خدا رو شکر روزهای سخت تموم شد و تو الآن مهد و خاله ها رو دوست داری همش می گی برم مهد با نی نی ها بازی کنم . خاله مرضیه بهت یه شعر یاد داده که همش با خودت می خونی. ...
29 ارديبهشت 1394

روز پرستار روز مامان

سلام عزیزم امروز روز پرستاره روز مامان . دیشب مادر جون ، پدر جون و خاله جون به مناسبت روز پرستار اومدن خونه ما و واسه مامان هدیه آوردن دستشون درد نکنه و دور هم شیرینی خوردیم. تو هم کلی خوشحال بودی و با پدر جون بازی می کردی .دیشب مادرجون و خاله خونمون خوابیدن و تو خیلی خوشحال بودی و دوست نداشتی بخوابی بالاخره بزور خوابوندمت. مامان جون یادت باشه که مامان واسه اینکه بزرگ بشی ، واسه اینکه سالم باشی با شغل پرستاری کلی استرسو تحمل می کنه و همیشه تو محل کارش بیاد تو هست .بخاطر اینکه بتونه از یک ساعت پاس شیرش استفاده بکنه باید کلی تند تند کار بکنه تا بتونه یکساعت زودتر خودشو به تو برسونه . شبایی که شب کاره به یاد تو تا صبح تو ب...
5 اسفند 1393

حسنا و روز هایی دیگر

سلام قشنگ مامان ملوسی که بزرگ می شی ، حرف میزنی ، لوس می شی ناز می شی قد یه دنیا دوست دارم . دوست دارم چون همه کسمی ، با تو دیگه تنها نیستم . این روزا به من می گی مامان سپیده و من کلی ذوق مکنم دلم غش میره.               ...
17 آذر 1393

خاله جونی حسنا عروس شد

سلام قشنگ مامان خاله که همش واسه تو وبلاگ می نوشت دائم داشت از لحظات قشنگ زندگیت عکس می گرفت این روزا دیگه تنها واسه ی ما نیست . آره ناز مامان،خاله عروس شد و می ره که زندگی جدیدشو با آقا یاسر شروع کنه. هر چند که خیلی دوست داشتم خاله ازدواج کنه و از تنهایی در بیاد ، اما این روزا خیلی غمگینم دلم می گیره که از خواهر کوچیکم جدا میشم دلم می گیره که اون دیگه واسه ی ما نیست ،دلم می گیره که تنها می شیم ، خواهر ، خیلی خوبه و ناراحتم که شاید تو روزی خواهر نداشته باشی . هیچکس مثل خواهر به دردو دل آدم گوش نمی ده ، مثل اون بهم دلداری نمی ده. گلم من خیلی خاله رو دوست داشتم و دارم  و ناراحتم که میره می دونم که راه دوری نمی ره ولی این رس...
1 آذر 1393

همه احساسم حسنا

بهشتم ، عشقم   بودنت به من معنی می ده ، به من ، به زن وقتی معنا شدم که مادر شدم ، تو وجودمو عطر آگین کردی به من امید دادی که بمونم که بجنگم که بخندم تا تو ناز کنی من نیاز کنم عشقم ، عشقم ، عشقم توی  دلم پر غوغای توئه ، تو حماسه ی زندگی منی ، رویای گذشته ی منی ، بزرگترین تمنای من از خدا باورت می شه مامان ؟ که چقد خواستمت ، تو خیال انگیز ترینی ، پر شوری و پر شر، اما دلارام خستگی هامی بمون با من ، بخند با من ، بمون با من ...
26 آبان 1393
1