حسناحسنا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

حسنا عزیز مامان و خاله

حسنا در این روزها

سلام خاله جونی شیطون و لوس این روزا خیلی لوس شدیا! دوست داری مامانی بغلت کنه نازت کنه و بعد با کلی ناز و عشوه میخوابی. تازه اگه در حین خوابیدن یکم بد ننوتو تکون بدیم میگی آن یعنی خوب تکونم بدین. بعدش مامانی میگه: بچم چه طلبکاره! مامانی واسه تقویت بینایی و شنواییت چه کار جالب کرده. چند تا کاغذ کادوی براق گرفته و در جعبه هایی با اندازه های مختلف کادو کرده و بالا سرت گذاشته. تو هم دوسشون داری و با دقت بهشون زل میزنی. تو بعضیاشونم نخود ریخته و وقتی تکون میدیم هر کدوم یه صدایی از خودشون تولید میکنن! الان دیگه سرتو کاملا میتونی صاف نگه داری! دوست داری تو رو یه طوری نگه داریم تا بتونی همه جا رو نگاه کنی. چند روز پیشا که با مامانی رفته بودیم پ...
9 مهر 1392

حسنا آیتی از طرف خدا

سلام خاله جونی. این روزا خیلی بامزه شدی. ساعتها باهات بازی میکنیم چون زمان خوابت خیلی کم شده. یه چرت کوچولو میزنی و دوباره بیدار میشی و دوست داری باز بازی کنی. تا یه مهتابی میبینی خیره میشی بهش و دیگه ول نمیکنی و چون برات ضرر داره ما تو رو ازش دور میکنیم. صداهای مختلف خیلی توجهت رو به خودش جلب میکنه. مامانی از اینترنت خونده بود که صداهای مختلف رو بهت باید آموزش بدیم تا حس شنواییت رشد کنه برای همین تو یه بطری آب معدنی نخود ریخت و وقتی تکونش میدیم با تعجب سرت رو بر میگردونی و دور و برت رو نگاه میکنی تا پیدا کنی که صدا از کجا میاد. حالا دیگه سرتو رو خیلی خوب تکون میدی. و با پاهات رو هم میکوبونی. و وقتی تو رو رو شکم میخوابونیم کلی تلاش میک...
9 مهر 1392

حسنا دستاشو مشت میکنه

سلام حسنای خاله این روزا کار بامزه ای انجام میدی همش دستاتو رو مشت میکنی بعد به دستات نگاه میکنی. کلی تقلا میکنی نمیدونیم میخوای چیکار کنی با دستات. بعدم واسه خودت کلی صداهای مختلف در میاری. امروز اومدی خونمون. من و تو مامانی رفتم پیاده روی. مامانی بغلت کرده بود و هم محلیا وقتی میدیدنت کلی نازت میکردن و میگفتن چقدر شبیه عروسکه. خانم جون نبود تا باهات بازی کنه و پشتت رو ماساژ بده آخه رفته زیارت قم، واست سوغاتیای خوشگل بیاره. ما هم منتظریم ببینیم خانم جون چی میاره واست. اینم شعری که مامانی داره تکونت میده لالا کنی میخونه. سروده خود مامانیه.   مامانی براش بمیره واسه ی نگاش بمیره واسه خنده هاش بمیره واسه گریه هاش بمیره...
7 مهر 1392

غلت خوردن حسنا

سلام خاله جونی مامانیت گفت باز حسنا امروز یه کار جدید انجام داد. برای اولین بار امروز92/6/29 شنبه، غلت زدی. سرتم که ماشالله خوب اینور و اونور تکون میدی. امروز رفتم از بین وسایلای مامانیت تیله پیدا کردم یه شیشه پر تیله که خیلی قشنگ بودن. مامانی عادت داره همه چیز رو نگه میداره میگه یه روزی نیاز میشه. حالا امروز این تیله ها به کار تو میان. وقتی که شیشه های پر تیله رو تکون میدادم تو هم یه تکونی به خودت میدادی و توجه میکردی. این یکی دو روز که واکسن زدی خماری. مامانی میگه به خاطر استامینوفن هست که میخوری تب نکنی. همش خوابت میاد. تا تکونت میدیم چشاتو ریز میکنی. ...
7 مهر 1392

دو ماه و هشت روزگی

سلام خاله جونی این عکسای نازو مامانی وقتی اومدی خونمون ازتون گرفت. اگه میخواین بقیه عکسامو ببینین برین ادامه مطلب       ...
7 مهر 1392

لالایی روزای اول تولد حسنا

اینم لالایی که روزای اول مامانی واست میخوند. از موقعی که دیگه از اینترنت واست لالایی دانلود کردیم دیگه مامانی از این لالایی ها نخوند. لالا لالا گلم حسنا عزیز این دلم حسنا قشنگ مادری حسنا ناناس و دلبری حسنا بخواب ای کودکم حسنا   مامانی میخواد بخندونه میگه : گودی گودی گودی  
4 مهر 1392

فرهنگ لغت حسنا

سلام عزیز خاله این روزا شاهد شنیدن اولین لغات در فرهنگ لغت زندگیت هستیم. این روزا به جز گریه کردن اَ، آ،اِ، قا، هم میگی. مخصوصاً وقتی باهات بازی میکنیم بیشتر از این صداها ازت میشنویم. حالا دیگه دوست داری باهات بازی کنیم.
2 مهر 1392