حسنا و دسته روی
سلام خاله جونی امروز مامانی موفق شد بیاد با دسته محلمون که قرار بود به یه مسجد دیگه بریم. آخه با وجود تو امسال مامانی خیلی کم تو عزاداریا شرکت کرد. می ترسید تو هم همنوا شی و با جمع عزاداری کنی! اما امروز دیگه راضی شد و لباسای گرم پوشوند تو رو و خدا رو شکر تا آخر مسیر تونستین تحمل کنین. تو هم اولش که خیلی قیافت بامزه بود تو بغل خانم جون بودی و پرچم علی اصغر رو محکم تو دستات گرفته بودی و تکون میدادی. آخه الان دیگه اشیاء رو میتونی تو دستت نگه داری . هر کی هم میدیدت میومد و بوست میکرد و به مامانی میگفت نذرت قبول باشه. آخر مسیرم خوابت گرفت و تو بغل مامانی آروم خوابیدی. ایشالله همیشه اینطور آروم باشی عزیزم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی