یک ماه و 28 روزگی حسنا
سلام خاله جون امشب خونه ما مهمونی اومده بودی. منم کلی باهات بازی کردم اما زیاد حوصله نداشتی. نمیدونم چرا اینقدر بی حال بودی هی زبونتو در می آوردی مثل عکس. نمیفهمیدیم میخوای بالا بیاری یا گشنه. زبونتو در میاوردی شبیه پیشی ملوس میشدی.
برای دیدن سری کامل عکس های امروز حسنا به ادامه مطلب بروید.
برید دیگه دارین به چی نگاه میکنین
الان دیگه نگاه کردن رو یاد گرفتی وقتی یه نفر باهات حرف میزنه این طوری بهش نگاه میکنی.
فدای خنده های بی صدات بشم. این طوری بهمون لبخند میزنی ولی هنوز قهقهه نمی زنی
چیه خجالت کشیدی خاله؟!
انگاری دوربین واست عجیب غزیبه اینطوری کج نگاش میکنی
خانم جون اومد به مامانیت گفت یکی با حسنا به دنیا اومد کلی میخنده مامانیتم هی امروز نازت میداد تا بخندی. ولی نهایتش یه لبخند گذرا میزدی واسمون. خب ما اینشم قانعیم
اینجام صورتت خندونه
هی مامانتو نگاه میکنی. خاله بوقه دیگه سر پاش خوابیدی!
حالا هم افتخار میدی دوربین باز توجهتو جلب میکنه
اینجام باز مامانی در تلاشه بخندوندت
هی میگه بخند آبروداری کن. بعدش دیگه ناامید میشه ازت میگه چند روز دیگه میخنده
از این لبخندا میزنی. ولی خب مهمون که نمیبینه
دیگه خوابت گرفت میگی بس کنین بابا خوابم میاد خندم نمیاد
اینجام تو بغل خانم جونی میخواد باهات بازی کنه
زیاد حوصله نداری مثل اینکه
معمولا بعد شیر خوردن مامانیت آروغتو اینطوری میگیره
فدای مژه هات بشه خاله وقتی بدنیا اومده بودی هیچ مژه نداشتی. حالا تازه مژه در آوردی
اینجا خانم جون فکر میکنه تو خیلی بزرگی. میخواد بهت نشستن یاد بده
داشتی می افتادی هواتو نگه داشت خانم جون
اینجام دیگه داشتی کلافه میشدی میگفتی بابا من کوچیکم نمیتونم بشینم
خیلی گرم بود بی حال شده بودی مامانی لباساتو در آورد شکمتم که طبق معمول بسته که سرما نخوری!
باز خوابت گرفت
دیگه تموم شد. باشه خاله چیه نگاه میکنی ترسیدم دیگه .