حسنا در یک ماه و 22 روزگی
سلام عزیز خاله. یه روز بود ندیده بودمت. دلم واست یه ذره شده بود. امروز اومدم دیدنت. احساس کردم خوشکل تر شدی. تو خواب ناز بودی هی تکونت دادم تا بیدار شی. یکم باهات بازی کردم. احساس کردم سنگین تر شدی. چشم نخوری ایشالله. الان دیگه شل و ول نیستی. قبلا که بغلت میکردیم ادم فکر میکرد هر آن ممکنه له شی تو دستمون. اما الان دیگه استخونات محکم تر شده سرتم میتونی خوب نگه داری. امروز لباسی که دختر خاله راحله داده بهت رو میخواستیم تنت کنیم نمیدونی چه مصیبتی کشیدیم از دست تو. به قول خانم جون به این جور بچه ها میگن خفتی! هوای امروز بارونی و سرد بود اما تو مثل اینکه از لباسای گرم خوشت نمیاد واسه چند دقیقه هم طاقت نداشتی تحمل کنی. لباس معمولی که تنت میک...
نویسنده :
خاله
0:15