حسناحسنا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

حسنا عزیز مامان و خاله

حسنا و بازی در پارک

اینجا پارک قوچانه که با مامان بزرگ و عمه اینا رفته بودیم اونجا. پارک کوچیکی بود اما به تو که خیلی خوش گذشت. مخصوصا وقتی که سوار ماشین شده بودی. ...
23 فروردين 1393

حسنا بای بای میکنه

حسنا خانم باهوش امروز برای اولین بار مفهوم بای بای کردنو یاد گرفتی. امروز که من داشتم از خونتون میومدم و چادر سر کرده بودم تو تفاوت لباس خونه و چادر که برا رفتن بود رو متوجه شدی و تند تند چهار دست و پا اومدی سمتم و بهم تکیه کردی و بلند شدی یعنی بغلم کن. بعد که بغلت کردم من واسه مامان دست تکون دادم و گفتم "بای بای" تو قبلا عکس العملی نشون نمیدادی اما امروز چند بار با دقت نگاه کردی و بعد خودتم دستاتو تکون دادی و منتظر شدی که حرکت کنیم و بریم. مامانی بهت گفت حسنا من تنهام بمون پیشم. بعد دستاشو به نشون اینکه بیا بغلم آورد جلوت اما تو نرفتی بغل مامانی. در نهایت مامانی برای اینکه تو رو تو خونه نگه داره چادر سرش کرد و تو رفتی بغلش.   ساعت11:...
23 فروردين 1393

زیارت مشهد

متاسفانه چون اجازه ندادن دوربین رو داخل حرم ببریم نتونستیم عکس زیادی از اولین زیارتت بگیریم. روزی که رفته بودیم مشهد فوق العاده سرد بود و بیرون از سرما بینیت قرمز شده بود و گریه میکردی اما همین که رفتیم داخل فضا گرم بود و اولش آروم شده بودی و خوب بود اما بعدش که یکم گذشت از گرمای زیاد حوصلت سر رفته بود. مامانی رفته بود وضو بگیره و تو رو پیش من بودی اما از بس گریه و جیغ زدی که هر کدوم از خانم ها برا ساکت کردنت یه راه حلی ارائه دادن. موقع نماز هم که کلی مهر دیده بودی ذوق زده شده بودی و می رفتی سمتشون و میخوردی مهرا رو ...
19 فروردين 1393

تلاش برای ایستادن

ماههای قبل که تلاش می کردی چهار دست و پا راه بری آرزومون این بود که به این هدفت برسی و اینقدر تقلا نکنی. حالا دیگه موفق شدی اما تو خیلی قانع نیستی چون همین که چهار دست و پا راه رفتن رو یاد گرفتی ، تلاش میکنی که ایستادن رو یاد بگیری. وقتی پله رو میبینی خیلی ذوق میکنی و سریع میری سمتش تا با گرفتن پله بلند شی. اینم پله آشپزخونه خونتونه که مامانی از ترس تو دو تا پشتی گذاشته کنارش تا سرت به سرامیک نخوره. این روزا یکی از بازی های تو شده این. ...
16 فروردين 1393

حسنا و پدرجون

حسنا خانم اولین نوه پدرجونشه و پدرجونم خیلی خیلی دوستش داره. این عکس برا شب عیده که حسنا اومده بود پیش پدرجون عید دیدنی ...
14 فروردين 1393

عید نوروز و حسنا

حسنا خانم شیطون امسال اولین عیدی بود که کنار مامان بابا بودی و تنوع داده بودی به زندگیشون. مامانی سفره هفت سینو رو اپن چید تا دست توی شیطون بهش نرسه. سالای دیگه که بزرگ تر شدی خودت به مامانی تو چیدن سفره کمک میکنی. لحظه سال تحویل گلزار شهدا بودیم . عکس اول هم سبزه رو مزار یکی از شهدای گیلان هست.       ...
14 فروردين 1393

حسنا بی دندون با ندون میشه.

سلام حسنا با دندون. قبلا هی میگفتیم بهت حسنا بی دندون افتاد تو قندون! اما حالا که میخندی قسمت لثته های پایینت دو تا مهمون کوچولو نشونشون هست که دارن میان. فعلا سفیدش مشخص نیست اما وقتی دستمونو با حرص میکشی و دندون میگیری انگشتمونو تیزیشو حس میکنیم. چند روز دیگه میگیم حسنا دلمون برا خنده های بی دندونت تنگ شده هر چند الان مشتاقانه منتظریم که دندونات کامل در بیان. ...
22 اسفند 1392