حسنا و دیدار با همکارای مامانی
امشب با همکارای مامانی پارک بانوان رفتین. مادرجون یه لباس خوشمل توپ توپی واست دوخت. همکارای مامانی برای اولین بار دیدنت و به مامانی گفتن واست اسفند دود کنه تا چشم نخوری. موقع افطار غذا دیده بودی مثل پیشی میو میو میکردی. همکار مامانی اداتو در میاورد. قبلا میگفتی نم نم نم. اما دیشب بجای نم نم میگفتی: میو میو. تا مامانی میخواست خودش یه لقمه بخوره میگفتی میو میو. یعنی به من بده. بعدش مامانی بردت سرسره بازی و خوشت اومد. آخر سر که منتظر بابایی بودین تا بیاد دنبالتون هی میگفتی: بـــــــــــــــابــــــــــــا بـــــــــــیا!!!!!!!. جدیدا کافیه تا یه کلمه بشنوی اونو ده بار پشت سر هم تکرار میکنی. به مامانی میگفتم حسنا باید تو مسابقه شرکت کنه. مثلا دی...