حسناحسنا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

حسنا عزیز مامان و خاله

اولین سفر به پایتخت

1392/8/30 0:59
نویسنده : خاله
300 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خاله جونی امشب اولین باره که خونوادگی به پایتخت سفر کردین. البته خاله باهاتون همراه نیست که شیرین کاریات رو ثبت کنه و ازت عکس بگیره. وقتی برگشتین از مامانی میپرسم که چیکارا کردی!

بعدا نوشت: خانم جون زنگ زد و گفت حسنا راه میره و دور تا دور خونه عمه مریمش داره راه میره! آدم راه دور باشه اینطوره ها. نمیدونم باور کنم یا نه! یه روزه اینقدر پیشرفت کردی! یعنی آب و هوای تهران اینقدر تاثیرگذاره!!!! نکنه فهمیدی ضرب آهنگ راه رفتن پایتخت نشینا به نسبت آدمای دیگه سریع تره تو هم سریع راه رفتی تا سرت کلاه نره!!!! اما بعدش خانم جون گفت نه حسنا اصرار داره که دستاشو بگیریم و بلند شه و راه ره. خب حالا این روزا ما هی دستاتو میگیرم و میگیم حسنا ته تی ته تی. یعنی حسنا داره راه رفتنو یاد میگیره. ماشالله زودم که گریت میگیره. میگیم خسته شدی تا تو رو رو زمین میزاریم جیغ میزنی یعنی بلندم کنیم. فسقلی بد جوری ما رو سرگرم خودت کردیا!!!!!! خانم جون گفت رو راه رفتن به تهران هم خیلی دختر خوبی بودی و اذیت نکردی.

حالا منم همه گزارشای رسیده رو ثبت میکنم تو وبلاگت پس دخمل خوبی باش!!

بعدا نوشت: مثله اینکه چشم زدم بهت خاله جون. بعد از خونه عمه مریم رفتین خونه خاله فاطمه. دختر خاله زهرا گلایه کرد که خیلی گریه کردی! تو راه برگشتم خیلی اذیت کردی. البته بگما سرما هم خورده بودی. و دو بار تو ماشین بالا آوردی. مامانی گفت از بس جیغ زدی که بین راه ماشین رو نگه داشتن تا ساکتت کنن. مامانی گفت حسنا وقتی تو ماشین میخوابید و آفتاب میخورد به صورتش جیغ میزد. اعصاب نداریا خاله! خاله خیلی راه داری. آرامشتو حفظ کن. منم صبح بعد کلاسم زنگ زدم به مامانی که حالتونو بپرسم که گفت نزدیک رشت هستین. فکر نمیکردم اینقدر زود برگردین. حدود ساعت یک رسیدین خانم جون صدام کرد و گفت خاله بیا حسنا رو ببین دیوونمون کرد! منم تند اومدم و بغلت کردم. خیلی آروم بودی کلی هم ذوق میکردی میخندیدی. مامانی گفت نبینش الان آرومه بازی میکنه. تو ماشین کلی اذیت کرد. الانم خوابیده یه چند دقیقه بعد اذیت کردناش شروع میشه!!!!!!!

خاله همرات نبود تا ازت عکسای خوشمل بگیره تنها یادگاریات از سفر عکسهای کادوهاته

کادوی دختر خاله مرضیه دست گلش درد نکنه. اما فعلا اندازت نیست . ایشالله بزرگ میشی این لباس خوشمل اندازت میشه.

کادوی خاله فاطمه. دست خاله فاطمه هم درد نکنه که واسه حسنا لباسای خوشمل میگیره.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان آرینا موفرفری
12 آبان 92 0:49
---$$$$$$$$__$$__$$$$$$$$$
_$$$$$$$$$$$$__$$$$$$(¯`v´¯)$
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$(¯`(*)´¯)$
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$(_.^._)$$
$$$$$$$$$$$$$$$$$(¯`v´¯)$$$$$
_$$$$$$$$$$$$$$$(¯`(*)´¯)$$$
___$$$$$$$$$$$$$$(_.^._)$$
______$$$$$$(¯`v´¯)$$$$$
________$$$(¯`(*)´¯)$$
___________$(_.^._)$
____________$$$$$$




ممنون از تصویر زیباتون
زهرا
14 آبان 92 18:46
نخیرم خیلی گریه کرد نزاشت با دختر خالم فیلم نگاه کنم...کجا دختر خوبی بود


خب منم بخش اول ماجرا رو خبر داشتم. خبر دادن که تا رسید به تهران بهونه گیریاش شورع شد. تو راه برگشتم کلافشون کرد.