دومین مسافرت حسنا
سلام خاله جونی
امروز برای اولین بار دریا رو دیدی. عمه جونت اینا اومده بودن خونتون مهومی و مامان باباتم باهاشون رفتن گردش. البته من و خانم جونم بودیم. این دومین باری بود که از رشت خارج میشیدی مقصد ما هم کناردریای کیاشهر بود که رفتیم کنار ساحل چای خوردیم و یکم به امواج قشنگ دریا نگاه کردیم و پارک جنگلیش تمشکای خوشمزه خوردیم و بعد صرف ناهار و یکم گشت و گذار حرکت کردیم. شمام که هر وقت میبینی مامانی داره غذا میخوره حسودیت میشه و کلی جیغ و داد میکنی که یعنی منم گشنمه مامانی هم مجبوره زود غذاشو تموم کنه و یه فکری برا سیر کردن شکم شما کنه. بعضی وقتام که بازیت میگیره و چیزی نمیخوری. این روزا از نشتن خیلی خوشت میای مخصوصا وقتی تو بغلمون به حالت نشسته نگهت میداریم و تو کاملا به مناظر اطرافت اشراف داری. مثل ملکه ها همه جا رو وارسی میکنی.
دختر عمه فاطمه در حال ساختن تپه شنی. اگه حسنا کمکش میکرد کارش زودتر تموم میشد. اما حسنا فقط در فکر خواب بود.