حسنا در این روزها

سلام خاله جونی جدیدا رفتارای عجیبی نشون میدی. مثلا میگن که لوسی چون هر وقت مامانی ازت دور میشه جیغ و داد راه میندازی البته بعضیام میگن که وابسته به مامانی شدی. قبلا راحت بغل دیگران میرفتی و مهربون بودی. اما الان کسایی که نمیشناسی رو میبینی گریه میکنی. مثلا بعد چند روز که نیومده بودی خونمون وقتی پدرجون و داییا رو دیدی گریه کردی. گفتیم ای وای حسنا رو شما رو کم دیده نمیشناسه اما من و خانم جون که تقریبا هر روز بهت سر میزدیم رو میشناختی. فامیلای دیگمون رو هم به همین صورت. به اصلاح غریبی میکنی باهاشون مخصوصا اگه خواب باشی و بعد بیدار شدن یه غریبه رو ببینی خیلی بدجور گریه میکنی. مامانی برده بودت خونه دحتر خاله راحله. اولش خواب بودی بعد اینکه چشاتو باز کردی امیرمهدی و مامانش نگات میکردن و نازت میدادن تو اولش با تعجب خیره شدی بهشون بعد جیغ زدی و گریه و ...

راستی دیروز که رفتی خونه دختر خاله راحله برای اولین بار پسر دختر دایی رویا رو هم دیدی که سه ماه ازت کوچیکتره.

مامانی گفت بعد برگشتن به خونه واسه اولین بار تونستی به پشت برگردی و غلت بزنی. الان پاهاتم بلند میکنی و به طرف دهنت میبری.

حاشیه: لباس تو عکسم دختر خاله زهرا وقتی به دنیا اومدی واست کادو اورده بود مامانی دید داره واست کوچیک میشه  تنت کرد. اون موقع بود که متوجه شدیم چقدر بزرگ شی. ماشالله بزنیم به تخته!!!!!!