حسنا این روزها
سلام جوجوی خاله امشب خونه ما بودی و بابایی اومد دنبالت. تو هم تند تند بای بای میکردی باهامون. این روزا انگشت اشارتو میگیری سمت در و هی دوست داری بری دَدَ. تلاش زیادی میکنی که راه بری. وقتی دستاتو میگیریم که راه بری خودت هی میگی ته تی ته تی.
وقتی بهت میگیم بریم مَ مَ بخوریم. دهنتو صدا میدی.
از حرکت لولایی در خوشت میاد. تا در رو میبینی میدویی سمتش و در رو باز و بسته میکنی.
چند روز پیش روز پدر رفتیم پیش بابابزرگ(بابای مامان جون). تا دیدی بابابزرگ رو بغض کردی. هر موقع بابابزرگ رو میبینی کلی بغض میکنی.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی