حسناحسنا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

حسنا عزیز مامان و خاله

حسنا میتونه راه بره

1393/3/23 23:21
نویسنده : خاله
543 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دل خاله. هر موقع که نیستی خونمون دلمون برات یه ذره شده و دلمون برای شیطونیات تنگ میشه. البته از قدیم گفتن دوری و دوستی. چون هر موقع میاد از بس شیطونی میکنی که حسابی کلافه میشیم دیگه این روزا از کنجکاوی دوست داری از دیوار راست هم بالا بری!

امروز تونستی 4قدم خودت تنهایی راه بری و ما برای کسب کردن این توانایی برات دست زدیم.

دو شب پیش هم دو قدمی راه رفته بودی و بابا مامان حسابی ذوق کرده بودن. اما امشب خونه ما بودی که پدر جون حسنا داره ته تی میکنه مامانی حسنا نگاش کن!

این روزا رفته رفته کلمات جدیدی به فرهنگ لغتت اضافه میشه. امروز مثلا برای اولین بار تونستی اسم بابایی رو بگی. اخه ما هر موقع میخواستیم تو بترسی و یکم ازمون حساب ببری اسم بابایی رو میگفتیم و تو ساکت میشدی. امروز تا اسم بابا رو گفتیم تو هم بعدش با لهجه خودت گفتی و کلی خندیدیم.

بابا مامان رو که راحت میگی. دایی زیاد تکرار میکنی ما البته نمیدونیم منظورت از دایی چیه. دایی ها رو میبینی میگی دایی بجز این وقتی گوشی رو میبینی یا خونه هر چی رو میبینی میگی دایی. انگاری گفتنش خیلی واست راحته.

خاله گفتن رو هنوز یاد نگرفتی. البته اسم من رو گاهی اوقات یه جور خاص صدا میکنی مخصوصا وقتی مادر جون با لهجه گیلکی صدام میکنه تو هم بعدش یه چیزی میگی که باعث خندمون میشی.

وقتی زیاد گشنت شه و کسی حواسش بهت نباشه با لحن امری میگی: ماما بده. ماما بده.

زن دایی اومده بود خونمون و اولش واست غریبه بود و گوشه گیر بودی و بغض میکردی به زن دایی سحر گفتم به حسنا غذا بده باهات دوست شه. اونم یه کم بهت داد بعد که دیگه حواسش بهت نبود تو سریع گفتی: ماما بده ماما بده!

شیطون بلا وقتی میای خونمون یکی از سرگرمیات بازی کردن با قاشق چنگالاست. یکی یکی از تو سبد در میاری و باهاشون باز میکنی و بعد باز جمعشون میکنی.

 

پسندها (3)

نظرات (2)

سانی
23 خرداد 93 23:32
ای جان نازی خدا نگه داره کوچولوتونو.به وبلاگ بنیتا هم سر بزنید خوشحال میشم
پارسا
3 تیر 93 14:30
معلومه خانم خونه داری میشی