حسنا و آقای دکتر
عسل مامان دیروز با بابا رفتیم مطب دکتر.
تو خیلی بیقرار بودی و می گفتی مامان بریم خونه و تو از شلوغی اونجا خوشت نمی اومد بالاخره بعداز نیم ساعت نوبت ما شد. دکتر و که دیدی با تعجب نگاش کردی و نمیذاشتی آبسلانگ بزاره تو دهنت . معاینه ی تو با کلی گریه و مکافات انجام شد .آقای دکتر از نگاه های متعجبت خندش گرفته بود . وقتی دکتر می خواست گوشت رو معاینه کنه تو با التماس با اون صدای گرفته می گفتی مامان سپیده .
عسل مامان امروز یه کار بامزه کردی ،من داشتم پوشک تو عوض می کردم تو هم تا پوشکتو در آوردم فرار کردی آخه اصلا دوست نداری پوشک بپوشی بعد رفتی زیر پتو قائم شدی و گفتی من نیستم تا پتو رو از روت بر می داشتم می گفتی دا و دوباره می رفتی زیر پتو.
یه حرف بامزه ی دیگه که می زنی اینه که مثلا یه چیزی که دوست نداری مثلا گاهی وقتا که دوست نداری شیر خشک بخوری میگی بو می ده ایف بو می ده و وقتی می بینی یکی لباسشو در آورده میگی عیبه لباس بپوش.