سیزده بدر سال 94
سلام نانازم
امسال سیزده بدر من شیفت عصر بودم و هوا هم ابری بود .اولش خیلی ناراحت بودم که شیفتم ولی بعد که دیدم امسال همه بیحالنو نمی خوان برن بیرون خیلی واسم سخت نبود که برم بیمارستان .
اون روز مسئول بودم وشیفت خوبی داشتیم .غروب وقتی از سرکار برگشتم وسایلارو جمع و جور کردیم و رفتیم باغ محتشم با مادر جون ،خاله و آقا یاسر ، سحر و دایی علی و رحیم.
تو رو بردیم تو پارک دوری بزنیم اما تو همش لجبازی می کردی و می خواستی از دست فروشها برات اسباب بازی بخریم .بعدش رفتیم قسمت نمایشگاه ها و صنایع دستی و اونجا آهنگ گذاشته بودن و تو کلی رقصیدی .همه بهت نگاه می کردن شیطونک مامان .منم ازت فیلم و عکس می گرفتم .اون شب دایی تو رو به شوخی به درخت بست و ما کلی خندیدیم ، البته خودت هم می دونستی که دایی داره باهات شوخی می کنه و می خندیدی .
اونشب برات دو تا عروسک بافتنی خریدم که عکسشونو می ذارم.