حسناحسنا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

حسنا عزیز مامان و خاله

سیزده بدر سال 94

1394/1/15 1:42
نویسنده : خاله
450 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نانازم

امسال سیزده بدر من شیفت عصر بودم و هوا هم ابری بود .اولش خیلی ناراحت بودم که شیفتم ولی بعد که دیدم امسال همه بیحالنو نمی خوان برن بیرون خیلی واسم سخت نبود که برم بیمارستان .

اون روز مسئول بودم وشیفت خوبی داشتیم .غروب وقتی از سرکار برگشتم وسایلارو جمع و جور کردیم و رفتیم باغ محتشم با مادر جون ،خاله و آقا یاسر ، سحر و دایی علی و رحیم.

تو رو بردیم تو پارک دوری بزنیم اما تو همش لجبازی می کردی و می خواستی از دست فروشها برات اسباب بازی بخریم .بعدش رفتیم قسمت نمایشگاه ها و صنایع دستی و اونجا آهنگ گذاشته بودن و تو کلی رقصیدی .همه بهت نگاه می کردن شیطونک مامان .منم ازت فیلم و عکس می گرفتم .اون شب دایی تو رو به شوخی به درخت بست و ما کلی خندیدیم ، البته خودت هم می دونستی که دایی داره باهات شوخی می کنه و می خندیدی .

اونشب برات دو تا عروسک بافتنی خریدم که عکسشونو می ذارم.
 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)