حسناحسنا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

حسنا عزیز مامان و خاله

حموم حسنا

1393/2/12 0:08
نویسنده : خاله
529 بازدید
اشتراک گذاری

 سلام خاله جون. امروز اومدم خونتون. تو خواب ناز بودی. یه چند تا عکس ازت گرفتم. مانت باز چفیه بسیجی رو زیر سرت گذاشته بود.

 

 

مامان جونت گفت که میخواد تو رو ببره حموم. خواست که کمکش کنم و توی وروجکو سفت نگه دارم تا لیز نخوری و یه چیزت نشه.

مامانیت نگران بود که امروز شکمت کار نکرده. گفت لابد یبوست گرفتی و دلت درد میکنه.

رفتم واست از چشمه آب آوردم تا با آب چشمه حمومت کنیم. بردیمت حموم یه کم جیغ و داد زدی اما همونطوری شستیمت. بعد بردیمت تو اتاقت تا مامانیت لباساتو بپوشونتت. دست زد به شکمت. گفت اِ شکم حسنا چقدر گنده شده. چقدر سفته. گفت نمیدونم غیر عادیه یا نه! یه کم شکمم رو دست زدیم. محو شکمت شده بودیم و حواسمون به توی خراب کار نبود که یهو دیدیم همه جا رو به گند کشیدی. اما این گندکاریت واسه مامان جونت خوشحال کننده بود. چون فهمید که حالت خوبه. خراب کاریات رو تمیز کرد و بعد هم با سشوار خشکت کرد. راستی عاشق صدای سشوارم که هستی. برات شبیه صدای رحمه. آروم میشی با این صدا. مامانیتم هر وقت میبینه داری خونه رو رو سرت میزاری با سشوار آرومت میکنه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)