حسناحسنا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

حسنا عزیز مامان و خاله

سلام به عسل شیرین تر از جانم

  عسل مامان امروز صبح که از خواب بیدار شدی تا پنج دقیقه با پتوت بازی کردی و از خودت صداهای گوناگون در آوردی. قبلا به بچه ها اینطوری دقت نمی کردم، هر روز با به شگفتی، با به حرکت جدید رو به سوی بالندگی. این هفته برات شعر لی لی حوضک رو می خونم و تو حسابی ذوق می کنی گاهی هم اتل متل توتوله رو می خونم و تو با لبخند به من نگاه می کنی حتی اگه در حال گریه هم باشی گریتو قطع می کنی و بهم نگاه می کنی. حالا که وارد پنج ماهگی شدی حسابی از غریبه ها می ترسی و جیغ می زنی و گریه می کنی، مخصوصاً اگه همون اول بغلت کنن. امروز تو کتاب خوندم که این رفتارت نشانه سلامتته و هیچ مشکلی نیست فقط باید بیشتر تو رو بیرون ببرم تا دوستان و آشنایان رو ببینی و دیگ...
5 دی 1392

اولین دلنوشته مامان برای ملوسکم

تقدیم به حسنای عزیزم دختر ملوسم 4 ماهه که تو قدم به زندگی من و بابا گذاشتی. چه لحظات شاد و دل انگیزی رو باهم می گذرونیم. روزها و شب هایی که تصورش رو نمی کردم، شب های شب بیداری برای گریه های کولیکی ات، روزهای خوشحالی کنار دخملی که اوایل همش زور می زد. چه زیبا بود اول بار که لبخند زدی، اول بارکه خزیدی، اول بار که نگاهم کردی، چه دل انگیز بود اول بار که دیدمت، لحظه ای که قابل وصف و نوشتن نیست. بعد از 9 ماه انتظار، بعد از 4 ساعت در اتاق عمل و ریکاوری بودن.  تو امروز یعنی همه ی دنیای من، همه ی رویای من. امروز آرزوهایم در بالندگی تو خلاصه میشه. تو را چون باد و باران دوست دارم            &nb...
16 آذر 1392

اولین بیماری حسنا

 سلام مامانی این اولین باره که دارم واست مینویسم آخه از بس این روزها منو مشغول کردی دیگه وقت نمیکنم کارای دیگه انجام بدم . حتی گاهی وقتا نمیتونم غذام درست کنم بابات خوراک شامش شیر شده منم که هر چی دستم برسه میخورم. الانم خاله داره تایپ میکنه. تو هم تو بغل خانم جونی. البته موقعهایی که نیستی همش دلواپسم که داری چیکار میکنی. دیروز اولین باری بود که مریض شدی. خیلی دلمون واست میسوخت. آب بینیت راه افتاده بودی و عطسه و سرفه میکردی. امروز پدرجون اومد لپاتو ناز داد تو خندیدی و صدای آ ا در اوردی. وقتی پدرجون از کنارت میرفت تو نگاش کردی و رفتنش رو دنبال کردی. امروز برای اولین بار تو رو تنها پیش خاله گذاشتم و رفتم مراسم سالگرد شوهر عمه خودم. تو...
25 شهريور 1392