روزت مبارک دخملی مامان
امروز روز دختر بود من شما رو بردم مهد هنوز نرسیده بیمارستان که خاله گفت مادرجون شما رو از مهد گرفته تا بعدازظهر ببره با خودش جشن روز دختر. من که غروب اومدم توی راه یه ست چای خوری برات گرفتم به مناسبت روز دختر. دخملی ناز مامان و بابا روزت مبارک تو این روزا همه کس منی معنی روز و شب منی خدا همه ی دخملی ها رو واسه ی مامان باباهاشون حفظ کنه الهی آمین
نویسنده :
خاله
1:34
تولدت مبارک حسنا ی من
سلام عشقم تولد امسالت رو با چند روز تاخیر توی جمع کوچک خانوادگی گرفتم .حالا دخملی مامان دو ساله شده و خوب حرف می زنه واسه ی خودش بازی می کنه . روز جشن تو خیلی حالتو نبود شب قبلش تب کرده بودی و اصلا خوب نخوابیدی اون روز هم واسه اینکه به کارا برسم تو رو فرستادم مهد و در کل توی جشن عسل من بی قرار بود و حال ندار و اصلا نزاشتی یه عکس درست و حسابی ازت بگیرم.
نویسنده :
خاله
1:29
ماه رمضان ماه مهمانی خدا
سلام عشقم ماه رمضون امسال چون تو رو از شیر گرفتم تونستم روزه بگیرم و امروز که این مطلبو می نویسم روز آخر ماه رمضون و بابا رفته نماز جمعه. توی این ماه سه تا پیراهن برات دوختم .چند بار هم افطاری رفتیم مهمونی.یه شبم رفتیم پارک بانوان اونجا از طرف بسیج بیمارستان افطار دعوت بودیم ما یکم دیر رسیدیم و وقتی خواستیم ازبن مهمونا رد شیم آب جوش ولو شد روی پای تو و تو هم شروع کردی به جیغ زدن خدا رو شکر خیلی شدید نبود و با آب سردی که روی پات ریختم سوزش خوب شد اون شب با بچه ها کلی سرسره بازی کردی و بهت خوش گذشت اما من نتونستم ازت عکس بگیرم.امسال توی محل مسابقات فوتبال برگزار شد که بابا برا افتتاحیه بازی کرد و باختن . ماه قبل برات یه سه چرخه خریدیم که...
نویسنده :
خاله
14:51
از پوشک گرفتن حسنا
سلام عزیز دلم مدتیه که تصمیم گرفتم که شما رو از پوشک بگیرم ولی تو خیلی مقاومت می کنی و رفتن به دستشویی رو دوست نداری .منم توی ماه رمضون بعلت روزه داری خیلی توان نداشتم دنبالت بدوم بخاطر همین این عملیات به بعد از ماه رمضون موکول شد.
نویسنده :
خاله
14:41
شیرین کاری های حسنا
دیروز منو بابا تو اتاق خواب نشسته بودیم تو هم توی هال مشغول بازی چند لحظه دیدم صدات نمی یاد بعدش تو اومدی گفتی مامان باید جارو برقی بزنی منم ترسیدم دوئیدم تو هال و دیدم به به دخترم یه تخم مرغ شکسته حالا شانس آوردم که رو سرامیک شکستی شیطونک مامان. حسنا عاشق حموم و آب بازیه حسنا ادای خاله رو موقع عکس انداختن در میاره حسنا و قدم زدن های بهارانه عشق مامان دوست داره بین گلا بشینه و عکس بگیره حسنا در کنار چشمه ...
مسموم شدن حسنا
سلام گل مامان جمعه غروب با مادر جون و خاله جونی رفتیم بازار.خیلی شلوغ بود تو هم طبق معمول بادکنک می خواستی و همش بهونه می گرفتی باتنک مامان باتنک آنشب تا ساعت یازده بیرون بودیم و خرید کردیم . توهم حسابی خسته شده بودی بعد که منتظر بابا بودیم تا بیاد دنبالمون من رفتم یه مقدار پیراشکی لقمه ای خریدم تو سه تا خوردی اما مث اینکه بهت نساخت ،اونشب اصلا خوب نخوابیدی و تا صبح بیدار بودی و جیغ می زدی و منم هزار بار به خودم لعنت فرستادم که بهت پیراشکی دادم. روز بعد نزدیک غروب حالت بهتر شد. ...