حسنا در این روزها
سلام عزیز خاله این روزا بیشتر خونه ما هستی و شدی عضوی از خونه ما و موقع هایی که نیستی دلمون برات تنگ میشه. هر چند وقتایی هم که هستی گاهی اوقات کلافه میشیم. آخه انرژیمون که به اندازه تو نیست. این روزا اسمتو "دار واچوک" گذاشتیم. همون کسی که از دیوار راست بالا میره. همش دوست داری یه تکیه گاه پیدا کنی و بلند شی. پاهاتم نمیتونی کامل زمین بذاری. رو نوک انگشتای پات میمونی و حتی به ناخن پات هم آسیب رسونی. عاشق همین سه پله اتاقم هستی. و موقع هایی که تو هال بازی میکنی سریع میدویی و میای کنار پله. چند روز پیش پشتی گذاشته بودیم کنار پله که نتونی رد شی. اما همین دو روزه یاد گرفتی که دور بزنی پشتی رو و حتی از پشتی بالا میری. میتونی از پله ها بالا بری و بیای اتاق. ماشالله خیلی باهوشی. عاشق کامپیوتر و صفحه کیبوردی. چند روز پیش که عکس خودت رو رو صفحه دسکتاپ دیده بودی ذوق میکردی و قهقهه سر داده بودی.
این روزا که مامانی متوسط شش ساعتی در روز کنارت نیست خونه مایی و من و پدر جون و مادرجون به نوبت نگهت میداریم. امروز مادر جون برده بودت کلاس قرآن و تعریف میکرد که اولش خوب بودی اما همین که خانم ها دسته جمعی صلوات دادن جیغ زدی و بعدش گریه کردی که مادر جون مجبور شد بیاد خونه.
چند روزه که زبونتو میتونی تا پیش لبات بیرون بیاری اما هنوز زبون درازی کردن بلد نیستی! و وقتی ما زبونمونو برات در میاریم با دستات میکشی و برات جالبه مثل همه کارایی که بلد نبودی انجام بدی و وقتی این توانایی رو تو ما میدی با دقت نگاه میکردی.
دوست داری که خودت غذا بخوری و لقمه تو دهنت بذاری البته چون فعلا نمیتونی لقمه های بزرگ بخوری ما نون رو ریز میکنی و جلوت میذاریم و تو تلاش میکنی که یکی یکی برداری و بندازی دهنت. البته معمولا چند باری از دهنت مییفته و بعد با تلاش اینکه خودت نون رو برداشتی ذوق میکنی. امروز بعد اینکه چند بار نون از دستت افتاد دهنت رو زدی به زمین و با زبونت خواستی برداری!
مثل همیشه عاشق رشد کردن و اضافه شدن توانایی های هر زوت هستیم. با دقت به رشد تو، متوجه رشد خودمون میشیم که بی دقت بودیم بهش.