حسناحسنا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

حسنا عزیز مامان و خاله

فرهنگ لغت

1393/3/2 23:38
نویسنده : خاله
456 بازدید
اشتراک گذاری

امروز دایی و عزیز گفتن رو یاد گرفتی. البته نمیدونم مفهومشو میدونی یا واسه خودت تکرار میکردی. تو هی میگفتی دایی دایی و ما با دست به دایی اشاره میکردیم که بدونی دایی یعنی چی!!!!!!

منم هر چی تلاش میکنم بهت یاد بدم خاله انگار نه انگار!! خ گفتن واست سخت حالا شاید چند روز دیگه بتونی بگی آله!!!

ماه قبل وقتی مامانی بهت میگفت نه!! متوجه میشدی و اون کارو انجام نمیدادی. یعنی اگه میخواستی بری سمت اشیاء خطرناک دیگه نمیرفتی. اما الان وقتی مامیگیم نه!! تو هم بعدش جیغ میزنی نه!!!!!!!

دیروز خونتون بودم مرواریدای لباسمو کندی و رو فرش ریختی بعد میخواستی جمعشون کنی. من باهات بازی میکردم و تا میخواستی بیای سمتشون سریع جمع میکردم چند بار این کارو تکرار کردم که بعد کلک منو فهمیدی. میخواستی حواسمو پرت کنی و هی پاهاتو تکون میدادی و تا من نگاهم به پاهات بود سریع میدوییدی و میومدی سمت مرواریدا!!!!!!!! مامانی گفت: حسنا خیلی بلا شده چند باری تا حالا این کارو باهام کرده و وقتی میخواد شیطونی کنه اینطوری حواسمو پرت میکنه. یاد بچگیای خودم افتادم که ما هم از این کلکا میزدیم.

حسنا جون عاشق بستنیه و وقتی میاد خونه مون بهونه بستنی رو میگیره مخصوصا دایی رو که شکل بستنی میبینه. چون همیشه واسش بستنی میخره. تا دایی رو میبینه میگه: دادا،ماما

تو این عکس بستنی خودش رو خورده بود. اما تا دید مامانی داره بستنی میخوره، لج کرد و بستنی مامانی رو خورد.

حسنا از اینکه چیزی رو سرش باشه اعم از: کلاه، سنجاق، تل و ... بدش میاد و سریع از رو سرش بر میداره. اینجام کلاهشو میخواست از سرش برداره.

پسندها (2)

نظرات (1)

مامان عرفان
3 خرداد 93 0:01
ماشالله حسنا جون. هم اسمت قشگه و هم كارات. عزيزم خيلي باهوشي
خاله
پاسخ
مرسی نظر لطفتونه