حسنا خودش میخوابه
سلام عزیز خاله جونی کم کم داری تو همه زمینه ها مستقل میشی. امروز برای اولین بار وقتی خونمون بودی خودت خوابیدی و با تکوک دادنت رو پامون نخوابیدی! همیشه شیفت عصر مامانی که خونمون بودی حول و حوش ساعت 2 میخوابیدی . امروز بابایی میخواست بیاد دنبالت و من و مادرجون و پدرجون هم خوابمون میومد و تو هم طبق معمول شیطونی میکردی. مادرجون چند بار با صدای بلند گفت الله اکبر. تو هم از الله اکبر گفتن میترسی و هر وقت که میگیم الله اکبر سر جات میشینی و اخم میکنی. امروز وقتی مادرجون میگفت: الله اکبر تو میدوییدی و میومدی پیشم و سرت رو رو بالش میذاشتی و میخوابیدی. اولش چشات باز بود و تکون نمیخوردی و بعد چند دقیقه بعد باز مادرجونو نگاه میکردی. مادرجون که باز میگفت: الله اکبر تو خودت رو به خواب میزدی. چند دقیقه ای شد که دیدیم به خواب عمیق رفتی.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی