حسناحسنا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

حسنا عزیز مامان و خاله

حسنا بوس

1393/5/1 0:18
نویسنده : خاله
402 بازدید
اشتراک گذاری

حسنا جوجوی خاله روز به روز به توانایی هات اضافه میشه. چند روزه بوس کردن رو یاد گرفتی. مامانی تا بهت میگه حسنا بوس، لباتو غنچه میکنی و بوس میدی. امروز برا اولین بار وقتی مامان خواب بود یه هدیه شیرین بهش دادی و رفتی بوسش کردی!! مامانی خیلی خوشحال شد از این کارت، اما چند دقیقه بعدش پریدی رو سر مامانی و با النگوهات دماغ مامان رو زخم کردی و مامانی خیلی دردش گرفت و ناراحت شد!!!! خب هنوز دقایقی از شیرینی هدیه ات به مامانی نگذشته بود که تنبیهش کردی شیطون!!

چند روزه که خاله فاطمه به خاطر بیماری بابابزرگ اومده رشت. خاله فاطمه دعوات میکنه و تو هم وقتی خاله رو میبینی مثل موش میشی. امشب خاله اومده بود خونمون و وقتی میخواستی شیطونی کنی بهت میگفت: حسنا الله اکبر. تو هم سر جات مینشتی و اخم میکردی واسه خاله.

هفته های پیش گوشی رو میدیدی میگفتی: دایی. اما حالا گوشی رو به گوشت میچسبونی و چند بار پشت سر هم میگی: ایوب بیا ایوب بیا. امشب هم چند باری این کار رو تکرار کردی و همه خندیدیم.

امشب وقتی بابایی اومده بود دنبال تو و مامان، موقع رفتن کلی گریه کردی و جیغ زدی تو ماشین. دوست نداشتی از پدرجون جدا شی. این روزا که همش باهات بازی میکنیم و چند ساعتی سرگرم تاب بازی میشی خونه ما رو دوست داری. امشب پدرجون بهت پیشی نشون داد و با ذوق میگفتی: پیشی پیشی. از هاپوی دایی اینا میترسی و هر موقع نزدیک دیوار خونمون میشی میگی: هاپو!!!!! و با دستت به سمت دیوار اشاره میکنی. هر وقت هم میخوای بیای بری اتاق من میگیم اونجا هاپوئه. میترسی و برمیگردی.

پسندها (3)

نظرات (0)