حسناحسنا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

حسنا عزیز مامان و خاله

حسنا و آشنایی با آقا گاوه

1393/5/6 19:49
نویسنده : خاله
543 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز خاله امروز آخرین روز ماه مهمانی خدا بود. ماهی که تو قدم گذاشتی تو زندگیمون و با شیرین کاریات زندگی رو شیرین تر کردی.

امروز عصر مامانی سر کار بود و تو هم پیش من بودی. بعد از بازی کردن تو حیاط بهت وعده دَدَ دادم و با هم رفتیم زمین های کشاورزی رو ببینی. اینکارم به چند مناسبت بود اول اینکه نزدیک اذان بود و میخواستم زمان بگذره و از طرف دیگه فکر کردم کجا ببرمت که دیدم مامانی لباسی که خاله فاطمه بهت کادو داده بود رو تنت کرده بود و چون روش شکل گاو داشت و تو به شکلکای لباسات میگی نی نی؛ برا همین بردمت زمین های کشاورزی تا آقا گاوه رو از نزدیک ببینی. بین راه چند تا اردک دیدیم و با دست نشون دادی و گفتی: جوجو. بعد رسیدیم به جایی که آقا گاوا داشتن چرا میکردن. اولش گاوای خاله صغری بودن. گاوا رو که دیدی گفتی: نی نی. هی میگفتم:"حسنا گاوه" اما تو میگفتی: "نی نی". دستت رو گرفتم و جلوتر رفتیم. چند تا گاو دیگه تو مسیر دیدیم و تو گفتی: "گاو. گاو"البته "و" رو نمیتونی بگی و برای همین میگفتی:"گاب گاب". خیلی هم شبیه آب گفتن بود. اما بالاخره درک کرده بودی که گاو چیه. گاوا میگفتن ما ما. میگفتم حسنا گاو چی میگه: "ما". آخه یکی از بازیهایی که همیشه مامانی باهات تکرار میکنه اینه که میگه: حسنا خروسه میگه؟؟؟ قوقولی قوقو. مرغه میگه: قد قد قدا. جوجو میگه: جیک جیک جیک. گاوه میگه: ماما. بع بعی میگه: بــــــــع بــــــــــــع و .... و موقع هایی  که من خونتونم من و مامان با هم برات میخونیم و تو دست میزنی.

حالا امروزم گاو رو از نزدیک دیدی و ماما گفتنشم شنیدی. وقتی نزدیک گاو میشدی لج میکردی که منو ببر و موقعی که ازش دور میشدیم میخواستی باز بری پیشش.

پسندها (1)

نظرات (2)

زی زی
7 مرداد 93 11:22
عیدتون مبارک عزیزان من...
خاله
پاسخ
مرسی عزیز دلم ایشالله عیدتو از خدا میگیری.
زی زی
7 مرداد 93 22:56
شماهم همینطور گلم.فردا ایشالاداریم میایم اونجا عیادت بابابزرگ و جوجو کوچولو هم میبینیم...[لبخند
خاله
پاسخ
مشتاق دیدار عزیزم ایشالله که حال بابابزرگ خوب میشه