حسناحسنا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

حسنا عزیز مامان و خاله

1 سال و 1 ماه و 4 روز

1393/6/1 21:21
نویسنده : خاله
332 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز خاله الان که دارم خاطراتت رو مینویسم ناز خوابیدی. مامانی امروزساعت 5آوردت خونمون و رفت سر کار. داشیم هندونه میخوریدم که طبق معمول وقت نم نم خوردن ما رسیدی و ذوق کردی و رفتی مستقیم پیش زن دایی که نم نم بگیری ازش مامان هم سریع از اتاق رفت بیرون. تا دیدی مامانی داره میره گریه کردی. چند روزیه زیاد بهونه مامانی رو میگیری و همش میگی: مامان مامانه!!!!!!! منم آوردمت تو اتاق و بهت نی نی دادم همون عروسک پیشی که اسمش رو گذاشتی نی نی توپ توپ. چون توپ تو دستش داره. بعدم اومدی و پیشمون نشستی یه دل سیر هندونه خوردی. دم غروب بردمت پیاده روی و تو راه پیشی دیدی و میگفتی پیشیئه. میو میو. پیی هم که اصلا ازت نمیترسید هی میومد طرفت بعد جیغ زدی و گریه کردی که بغلم کن. روزای قبل وقتی میرفتیم پیاده روی بیشتر علاقه داشتی خودت راه بری اما امروز همش میگفتی بغلم کن. بعدم بردمت حموم و کلی آب بازی کردی. تو حموم هی میگفتی نم نم بده. بعد حموم برنجی که مامان برات آورده بود رو دادم خوردی و مادر جون هم یه شیشه شیر داد بهت و حسابی سیر شدی . نی نی توپ توپ رو بغل کردی و به مادر جون گفتم مادرجون بخوابه. نی نی بخوابه. تو هم چشاتو بستی و خوابیدی.

همین الان که خاطراتم تا موقع خوابیدنت تموم شد با اومدن پدرجون از خواب بیدار شدی و گفتی: دَدَ

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)