بدون عنوان
سلام شیطون خاله الان با من تو اتاقی و بابایی میخواست از سر کار بیاد دنبالت که مادرجون گفت نیا هوا گرمه. حسنا گرمازده میشه. الانم اومدم تو وبت تا هم یکم تو اتاق بازی کنی و خوابت بگیره ببرم بخوابونمت.
وقتی تو اتاقی اول همه لباسا رو از کمد در میاری و میریزی بیرون. الان به زور داری کیفمو وارسی میکنی و هر کار میکنی نمیتونی زیپشو باز کنی هی دستشو تکون میدی. لج میکنی و میگی بغلم کن و بیای موسو دست بزنی. اما این روزا مفهوم عیبه زیشته رو فهمیدی. بهت میگم عیبه نگام میکنی و اون کارو نمیکنی. الان از باز کردن زیپ ناامید شدی و رفتی سراغ پنکه میخوای روشنش کنی. نگات کردم ببینم چیکار میکنی گفتی: دَ. بعد روشن کردن پنکه باز اومدی بغلم و هی میگی نی نیئه واااا.
چند روزیه موقع سفره پهن کردن کمک میکنی و یکی یکی قاشق چنگال و لیوان رو میدم دستت میبری رو سفره میذاری. هر کار خوبی هم انجام می دی بعدش حتما باید بگیم مرسی وگرنه خودت یادآوری میکنی و میگی: مسی
خب دیگه خیلی شیطون کاری میکنی با وجود تو سخته خاطره نوشتن اینجا