حسنا و پارسا
عزیز خاله جدیدا خیلی مامانی شدیا! یه هفته نبودم از این رو به اون رو شدی. امروز همین که مامانی اومد دوییدی رفتی بغلش بعد من ساکتو داشتم میخواستم بدرقت کنم جیغ زدی که کیفمونو بده. هی میگفتی بده دادا. انگاری مثلا من کیفتونو نگه دارم مامان نمیبردت. امروز عصر رفتیم پیش آقا پارسای گل. بهت میگفتم بریم پیش پارسا و تو هم هی میگفتی: پاسا. یه شاخه گل شمعدونی کندم دادام دستت که بدی به پارسا. دایی گفت مگه حسنا نمیدونه دختر نباید به پسر گل بده!! پارسا هم که ماشالله محلت نمیداد و هی برا خودش نم نمشو میخورد. البته دایی به تو هم نم نم داد. یه بیسکوییت خوشمزه که تا وقتی اونجا بودی سرگرمت کرد. آقا پراسا میتونست چاردست و پا راه بره و الان میتونست با کمک دایی رو پنجه های پاش تاتی کنه. با دهنش هی دو دو میگفت تو هم اداشو در میاوردی. پارسا یه پسر سفید برفیه. خیلی هم شبیه داییشه. انگاری همه بچه ها خیلی شبیه داییشون میشن. هم الان شبیه بچگیای دایی علی هستی. البته الان که ازش گریزونی تا بهت نزدیک میشه جیغ میزنی و میگی: دایــــــــــــــــی! راستنم خراب شد و تا اطلاع ثانوی از عکس خبری نیست. شانس آوردم که دوربینم گارانتی داره وگرنه معلوم نبود هر بار که خراب میشه چیکار کنم! !
راستی این چند روز عصرا برات آهنگ میزارم از همون آهنگ قشنگا که دخترخاله زهرا داده و تو کلی نی نای میکنی و خوشت میاد. منم حرکات ورزشی انجام میدم و بعد یاد میدم.