حسناحسنا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

حسنا عزیز مامان و خاله

روزمرگی های حسنا

1393/6/16 20:11
نویسنده : خاله
452 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز خاله الان تو خواب ناز هستی. مامانی ساعت 5آوردت خونه ما و کلی باهم بازی کردیم. اولش آهنگای شاد دخترخاله زهرا رو گذاشتیم و کلی نی نای کردی و حسابی خیس عرق شدی. بعدم بردمت حیاط و یکم تاب تاب خوردی البته تابت خراب شده بود و زود آوردمت پایین. طبق معمول تا چشمت به درخت انجیر خورد گفتی نم نم بده. واست انجیر کندم و خوردی. خدا به داد مامانی برسه که فردا خونه است و باز میگه چرا به حسنا انجیر دادی خراب کاری میکنه!!!!! بعد اینکه حسابی خسته شدی میخواستم ببرمت حموم که مادرجن گفت نه نمیخواد حسنا تازه رفته حموم. میخواست ببردت دادا که لج کردی و باهاش نرفتی و بهونه میگرفتی که میخوام پیش خاله بمونم. منم بردمت حموم و با هم لباسا رو شستیم!!! و بعدم تو رو شستم. خدا رو شکر تو حموم گریه نکردی. سبک شده بودی از آب تنی کردن. لباس تنت کردمت که ببرمت دادا. رفتیم عیادت آقاجون تا ببینم حالش بهتر شده یا نه. کنار درشون کلی اردک دیدی و ذوق کردی و میگفتی جوجو. خدا رو شکر آقاجون حالش بهتر شده بود. الانم اقاجون رو میبینی مثل قبل لج نمیکنی و دیگه ازش نمیترسی. وقتی از بغلم اومدی پایین یک راست رفتی سراغ قند و سریع یکی برداشتی انداختی دهنت. بعدم از رو ایوون همش به جوجه های تو حیاط نگاه میکردی و به مادرجون که پیش زن دایی قاسم بود اشاره میکردی و دالی بازی میکردی باهاش و هی بهش میگفتی: بیااااا بیــــــــا. یکم بردمت تو حیاط دایی و به گلهای خروس رعنا دست زدی و میگفتی: دوله. میخواستم تو رو پیش مادرجون بذارم که باز لج کردی و با قاطعیت گفتی:نــــــــــــــــــه. مادرجون گفت حالا که حسنا حموم رفته و شیرش رو خورده ببرش تا بخوابه. آوردمت خونه و نی نی توپ توپ رو کنارت خوابوندم و چند باری گفتم نی نی بخواب. تو هم نی نی رو نگاه کردی و خوابت برد.

پسندها (1)

نظرات (1)

مامان و بابا
18 شهریور 93 22:47
سلام شب به خير من حديث جونم با عكسهاي جديدم اومدم بيايين به ديدنم خوشحال ميشماااااااااااااااااااااا