حسنا و عاشورایی دیگر
سلام گل ناز مامان
حسنای ملوسم این روزا مثل طوطی شدی تا یه چیزی میگیم سریع تکرار میکنی البته به زبون ولهجه ی شیرین نی نیها .
شبا باهم میرفتیم هیئت بابا تو هم یاد گرفتی که با نوحه باید سینه بزنی و بگی : حسین حسین حالا وقتی تو ماشین مداحی میزارم شروع میکنی به سینه زدن .
این روزا تا یگی دعوات کنه میگی بده
اما بهونه گیری هات هنوز ادامه داره و من هنوز منتظرم که گل مامان یه روز واسه خودش بازی کنه و اینقد به مامانی نچسبه البته میگن تو سن شما عادیه که مامانی باشی .
این عکسو خاله ازت گرفته می گفت نذاشتی لباسو کامل بهت بپوشونه :
امشب شام غریبان بود و آخرین شبی که ما مراسم داشتیم .
دیشب نذری پختیم و تو هیئت پخش کردیم و تو کلا با خاله و پدر جون بودی چون من اصلا وقت نداشتم کلی کار و مهمون داشتیم .دیروز خونمون حسابی شلوغ شده بود ،همه اومده بودن واسه کمک یکی پیاز پوست می کند ، یکی گوشت خورد می کرد ، یکی سیب زمینی خورد می کرد خلاصه هر کی به عشق امام حسین و با یه حاجت مشغول بود اجر همه شون با سید الشهدا .من شیفت شب بودم اما خدا رو شکر بخش خلوت بود اون شب یکی از مریضا واسمون نظری شعله زرد آورد .
امشب شام غریبان تو واسه اولین بار شعله زرد نذری خوری و خیلی هم خوشت اومد نوش جونت گلم .