حسنا و یه دنیا ناز

عزیز مامان امروز خاله ی مامان با دختر خاله ها از تهران اومده بودن خونه ی مادر جون واسه چهلم پسر دایی کامین. ما هم ناهار رفتیم اونجا تو هم که افراد جدیدی می دیدی دیگه اصلا حرف نمی زدی و با تعجب به زهرا و مرضیه نگاه می کردی هر چی باهات حرف می زدیم جواب نمی دادی و فقط سرتو تکون می دادی .آخه این روزا خیلی پرحرف شدی همش داری با خودت حرف می زنی و شعر می خونی.دخترم همیشه همینطور بمون معصوم و پاک و وارد دنیای ما بزرگترا نشو خیلی دلم می گیره که باید بزرگ بشی شکل بگیری و با ناپاکی ها بجنگی.راه سختی در پیش داری.

این عکسارو وقتی من سر کار بودم خاله ازت گرفت و با وایبر برام فرستاد

دخترم تو باید خوشحال باشی که خاله ی خوبی داری که اینقد دوست داره.

اینجا خاله میگه تو قرآنو برداشتی و می گی الله اومد

اینجا خاله واست بستنی خریده و تو داری نوش جان می کنی.

بهت می گم مامانی واست بمیره تو جواب میدی بابا واسم بمیره.واسه خودت حرف می زنی و می گی حسنا لولوسه، عروسه ، خانومه انقد که اینطور نازت دادیم تو هم یاد گرفتی.

خاله واست یه لباس دوخته امشب اونو از تنت درآوردم کلی گریه کردی که من مجبور شدم دوباره تنت کنم مث اینکه خیلی دوسش داری بعد عکستو می ذارم .

تو حتی با عروسکا حسودی می کنی وقتی میگم حسنا به نی نی پلو بدم می گی نه و میای و تند تند غذاتو می خوری.بعضی وقتا می گی لباس بپوش بریم مهمونی.کار کردن دوست داری وقتی بهت یه کاری رو می سپریم خیلی خوشحال می شی مثلا موقع سفره پهن کردن مادرجون بهت بشقاب میده و میگه ببر تو هم ذوق می کنی و میری سر سفره و یاد گرفتی که آشغال بریزی تو سطل آشغال. 

عشق مامان دوست دارم .گلم اگه بدونی دیشب چه کار خطرناکی کردی رفتی با تلویزیون بازی کردی وتلويزيون انداختی پایین من اون لحظه دیدم و با تمام وجودم جیغ کشیدم یکم مونده بود که تو زیر تلویزیون بمونی وقتی اون صحنه رو تصور می کنم می خوام بمیرم شانس آوردم که تو خودتو کشیدی کنار .چه لحظه ی وحشتناک .من کاملا معتقدم که خدا بچه ها رو نگه می داره .شما بچه ها خیلی کنجکاوی و فقط خدا می تونه از این همه خطر حفظت کنه.

عشق مامان مواظب خودت باش.