تشخیص حسنا
عزیز مامان دیشب خاله بعد مدتها اومده بود خونه ی ما.لب تاب آقا یاسرو آورده بود تو هم مظلومانه رفتی پیش خاله نشستی ،آخه دوست داشتی ببینی چیه و خاله بهت بده بازی کنی.
وقتی بابا اومد خاله رفت بافت منو پوشید تو یدفه جیغ زدی مال مامانه ما هم از این واکنشت کلی خندیدیم و تعجب کردیم .از غروب کلا با تو سرگرم بودم غذا دادن به تو و بعدشم که بازی فقط وقتی که پدر جون میاد راحتم ، آخه تنها کسی که می تونه سرگرمت کنه پدر جونه .مادرجون که اومد گفتی ماننون دراز بکشیم و تو اتاق دراز کشیدین و تو هم سرتو رو دست مادر جون گذاشتی.
گلم،عشقم ، روزهای زندگیم با حضور پررنگ تو می گذره همه چی تحت الشعاع شده و تو اصلی . گاهی از اینکه خیلی از خودم غافلم خسته میشم اما شیرین کاریات به من روحیه می ده . این روزا یاد گرفتی که لجباز ی کنی اگه به خواستت عمل نکنیم انقد گریه می کنی که بالا میاری .نمی دونم چیکار کنم اینم معضلی شده.دیشب کلی نون و پنیر خوردی خیلی دوست داری.