حسناحسنا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

حسنا عزیز مامان و خاله

تولد مامان

ششم دی تولد مامان بود . ما شب قبلش خونه ی داداش آقا یاسر دعوت بودیم.همه بودن،پدر جون،مادر جون و خاله فاطمه و خانواده ی آقا یاسر. بابا هم یه کیک کوچولو گرفته بود که اونجا همگی دور هم یه تولد کوچولو هم بگیریم.تو هم قبل شام دسته گل به آب دادی و موقعی که منو خاله داشتیم با کیک تو اتاق عکس می گرفتیم سر رسیدی و از کیک خواستی ما هم خواستیم تو رو از کیک دور کنیم که با پات گوشه ی کیکو خراب کردی . اون شب خیلی خوش گذشت تو حسابی با نی نی ها بازی کردی بعد شام رفتی کیف خاله رو آوردی و گفتی خاله جون تیف آوردم و دوربینو درآوردی و گفتی عکس بگیر . ما کلی اون شب به کارت خندبدیم .   ...
12 دی 1393

مامانی برو نازی نکنا

سلام عسلک  مامان این روزا کلی واسه ی  مامان و بابا حرف میزنی و جمله میگی و من و بابا هم از جمله های غلط و نازت می خندیم به تخم مرغ می گی تومولون و خیلی هم دوست داری من واسه صبحونه واست تخم بلدرچین نیمرو می کنم . حسنا داره آلبوم مادر جونشو نگاه می کنه . حسنا با نی نی توپ خاله عسل مامان به دوربین نگاه نمی کنه جوجو از عکس گرفتن فرار می کنه و می ره زیر میز قائم می شه   ...
3 دی 1393

دومین شب یلدا با حسنا

شب یلدای خاله و آقا یاسر یلدای امسال با چند شب تاخیر برگزار شد تا ماه صفر تموم بشه.ما  شب چهارشنبه سوم دی رفتیم خونه مادر جون.اونشب خانواده ی آقا یاسر واسه خاله یلدایی آوردن .خاله فاطمه و عمه هم بودن.خاله ژله انار و پرتقال درست کرده بود. تو هم دائم شلوغ کاری می کردی و می اومدی انگشت می زدی به ژله ها و تزئینات ما رو خراب می کردی. کلا تو این روزا خیلی حسودی و اصلا با نی نی های دیگه راه نمی یای و باهاشون بازی نمی کنی . مخصوصا با ثنا که همش هولش میدی و می گی بلو نی نی ( نی نی برو ) اینم شب یلدای مامان تو بیمارستان . آخه من امسال کشیک بودم و تو بخش با همکارا شب یلدا گرفتیم. ...
3 دی 1393

17 ماهگیت مبارک جوجو

گل نازم 17 ماهه شد با کلی تغییرات، یکیشم اینه که نازتر شده، ملوس تر شده  حسنا جوجو حرف میزنه ، با باباش رانندگی می کنه ، با قاشق غذا می خوره البته همه رو می ریزه ة دخترم لجبازه و گاهی الکی گریه می کنه با یه صدای خنده دار که مثلا جلب توجه کنه . حسنا می گه نی نی مو داره و با دستش نشون می ده. حسنا به نی نی نم نم میده   ...
1 دی 1393

حسنا و بازی با ظروف مسافرتی

گل مامان این روزا یکی از بازیهایی که خیلی دوس داری بازی با سرویس مسافرتیه تا حواسم نیست میری بدو بدو از تو کابینت درشون  میاری و میگی مامان باز یعنی درشو باز کن بعد چند دقیقه باهاشون بازی می کنی همونطور ولو می کنی منم حق ندارم جمع کنم تا تو بخوابی. اینم عکسات: ...
30 آذر 1393

حسنا وتاب جدید

قشنگ مامان سلام دیروز با بابا رفتیم تا بعد مدتها واست تاب بخریم،  تو توی ماشین بی تابی کردی و شیر خوردی و خوابیدی. ماهم واست تاب خریدیم و برگشتیم .تابو گذاشتم توی پذیرایی و خرسی که بابا برات خریده بود و روش نشوندم و منتظر موندم تا تو بیدار شی . وقتی بیدار شدی با اخم از اتاق بیرون اومدی با دیدن تاب خندیدی منم ازت فیلم گرفتم . همون موقع پدرجون اومد ازت پرسیدم حسنا کی تابو خریده گفتی :پدرجون و کلی اون شب تاب بازی کردی و اینم عکسات: ...
30 آذر 1393