حسناحسنا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

حسنا عزیز مامان و خاله

حسنا و خاله بازی

عشق مامان اگه بدونی این روزا چه ناز شدی، با نی نی هات بازی می کنی اونا رو رو بالش می خوابونم رو سرشون روسری میندازی تا بخوابن  ...
25 آذر 1393

چند روز بدون بابا

سلام گل مامان چند روزه که بابا رفته ماموریت و ما تنهاییم.  بابا رفته شلمچه برای معاینات بالینی زائران کربلا. تو دیشب برای دومین بار کلا شبو پیش مادرجون و پدر جون بودی.آخه من دیشب شیفت شب بودم گفتن که شبو خوابیدی و خیلی اذیت نکردی. ظهر که دیدم روی چونت زخم بود یه کوچولو . مادرجون گفت از رو مبل افتادی داشتی با نینی ها پاپا پلنگی بازی می کردی انقد که شلوغ کاری فقط با پدر جون عشق می کنی. می گم حسنا کیو دوست داری می گی پدر جون دوس. ماننون  دوس.خاله جون دوس .می گم بابا چی می گی بابا  دوس. چن تا شعر هم بهت یاد دادم که باهام بخونی لی لی لی لی حوضک، اتل  متل توتوله . وقتی امشب بابا اومد تو خواب بودی وب...
25 آذر 1393

حسنا و شعر توپ

جوجوی مامان امروز داشتم برات شعر یه توپ دارم قلقلیه رو می خوندم دیدم تو با من تکرارش می کنی کلی خوشحال شدم و ازت فیلم گرفتم تا وقتی بزرگ شدی ببینی چجوری اولین بار با مامان شعر خوندی . ...
20 آذر 1393

حسنا و روز هایی دیگر

سلام قشنگ مامان ملوسی که بزرگ می شی ، حرف میزنی ، لوس می شی ناز می شی قد یه دنیا دوست دارم . دوست دارم چون همه کسمی ، با تو دیگه تنها نیستم . این روزا به من می گی مامان سپیده و من کلی ذوق مکنم دلم غش میره.               ...
17 آذر 1393

حسنا و دوستان جدید

گلم این روزا با ازدواج خاله تو هم دوستای جدیدی پیدا کردی. این دوستات بچه های خواهر و برادر آقا یاسرن.ما تو مهمونی های پا گشای خاله و آقا یاسر با هاشون آشنا شدیم . پاگشای آقا یاسر خونه ی مادر جون   حسنا با هدیه ی آقا یاسر اسم ها به ترتیب ستایش ، امیر رضا، حکیمه و ثنا پا گشای خاله تو خونه ی خواهر شوهرش (شیشه گوراب) ...
15 آذر 1393

حسنا طوطی دندون در میاره

گل نازم این روزا دندونای آسیات داره در میاد .خیلی برات دردناکه همش گریه می کنی بی قراری و می گی دنون یعنی دندون درد می کنه حتی چند بار زبونتو دندون گرفتی و خون آوردی.     ...
14 آذر 1393

حسنا جوجو و آشنایی با چاقو

گل ناز مامان   دیروز داشتی بازی می کردی که یه دفه دیدم گریه می کنی . به سرعت به طرفت اومدم دیدم دستتو گرفتی و میگی بوفه بوفه یه چاقو هم کنارت افتاده بود . فهمیدم با چاقو دسستتو بریدی بعد اون چاقو رو بطرفت می آوردم فرار میکردی . بلاخره فهمیدی چاقو خطرناکه و نباید بهش دست بزنی . ...
10 آذر 1393