حسناحسنا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

حسنا عزیز مامان و خاله

الله اکبر گفتن حسنا

دیشب خونتون بودم و وقتی داشتم نماز میخوندم تو هم مثل همیشه سریع اومدی پیشم و مهرو برداشتی البته از دست تو مهرو دستم میگرفتم تا نخوریمش. الله اکبر رو که تکرار میکردم تو هم با هام میگفتی آ اَک. بعد نماز تا یه ساعت هی میگفتی آاَک.
4 تير 1393

حسنا از پرتاب اجسام خوشش میاد

از امروز حرکت جالبی یاد گرفتی که من و مامانی و دایی بهت کلی خندیدیم. حدود ده دقیه ظرف خودت رو پرت میکردی و صدای عجیب غریبی در میاوردی. فکر کنم دیگه پرتاب اجسام برات جالب باشه. خدا کنه این مرحله گذر رو هم به خوبی و خوشی طی کنی و خراب کاری نکنی و وسایل خونمون رو نشکنی  آخه بعضی از بچه ها زیاد تو این مرحله میمونن و عکس العمل اطرافیان بهشون اجازه نمیده که این مرحله رو سریع رد کنن. ...
4 تير 1393

طه دوست حسنا

این آقا پسر ناز، پسرِ پسر عمه مامان(مجتبی) هست و تقریبا سه ماهی از حسنا کوچیکتره. خدا حفظش کنه واسه مامان باباش حسنا و رها(دخترِ دخترعمه راحله حسنا و  تبسم  (دختر دختر عمه ناهید) ...
2 تير 1393

حسنا میتونه راه بره

سلام عزیز دل خاله. هر موقع که نیستی خونمون دلمون برات یه ذره شده و دلمون برای شیطونیات تنگ میشه. البته از قدیم گفتن دوری و دوستی. چون هر موقع میاد از بس شیطونی میکنی که حسابی کلافه میشیم دیگه این روزا از کنجکاوی دوست داری از دیوار راست هم بالا بری! امروز تونستی 4قدم خودت تنهایی راه بری و ما برای کسب کردن این توانایی برات دست زدیم. دو شب پیش هم دو قدمی راه رفته بودی و بابا مامان حسابی ذوق کرده بودن. اما امشب خونه ما بودی که پدر جون حسنا داره ته تی میکنه مامانی حسنا نگاش کن! این روزا رفته رفته کلمات جدیدی به فرهنگ لغتت اضافه میشه. امروز مثلا برای اولین بار تونستی اسم بابایی رو بگی. اخه ما هر موقع میخواستیم تو بترسی و یکم ازمون...
23 خرداد 1393