حسناحسنا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

حسنا عزیز مامان و خاله

بدون عنوان

سلام عزیز خاه الان که تازه خاله گفتن رو یاد گرفتی و من هر بار با گفتن آله آله گفتنت کلی ذوق میکنم ف یه هفته ای میرم تهران و نمیبینمت. من که عادت کرده بودم هر روز ببینمت و مخصوصا وقتی خونمون میمومی هی خودتو تکون میدادی و نی نای میکردی.
6 شهريور 1393

خاله گفتن حسنا

سلام عزیز خاله چند روزیه خاله گفتن رو یاد گرفتی و راه به راه صدام میکنی. هر جا میری میگی: آله آله. البته منم خیلی ذوق میکنم که بالاخره تونستی صدام کنی.
5 شهريور 1393

بدون عنوان

سلام شیطون خاله الان با من تو اتاقی و بابایی میخواست از سر کار بیاد دنبالت که مادرجون گفت نیا هوا گرمه. حسنا گرمازده میشه. الانم اومدم تو وبت تا هم یکم تو اتاق بازی کنی و خوابت بگیره ببرم بخوابونمت. وقتی تو اتاقی اول همه لباسا رو از کمد در میاری و میریزی بیرون. الان به زور داری کیفمو وارسی میکنی و هر کار میکنی نمیتونی زیپشو باز کنی هی دستشو تکون میدی. لج میکنی و میگی بغلم کن و بیای موسو دست بزنی. اما این روزا مفهوم عیبه زیشته رو فهمیدی. بهت میگم عیبه نگام میکنی و اون کارو نمیکنی. الان از باز کردن زیپ ناامید شدی و رفتی سراغ پنکه میخوای روشنش کنی. نگات کردم ببینم چیکار میکنی گفتی: دَ. بعد روشن کردن پنکه باز اومدی بغلم و هی میگی نی نیئه وااا...
3 شهريور 1393

1 سال و 1 ماه و 4 روز

سلام عزیز خاله الان که دارم خاطراتت رو مینویسم ناز خوابیدی. مامانی امروزساعت 5آوردت خونمون و رفت سر کار. داشیم هندونه میخوریدم که طبق معمول وقت نم نم خوردن ما رسیدی و ذوق کردی و رفتی مستقیم پیش زن دایی که نم نم بگیری ازش مامان هم سریع از اتاق رفت بیرون. تا دیدی مامانی داره میره گریه کردی. چند روزیه زیاد بهونه مامانی رو میگیری و همش میگی: مامان مامانه!!!!!!! منم آوردمت تو اتاق و بهت نی نی دادم همون عروسک پیشی که اسمش رو گذاشتی نی نی توپ توپ. چون توپ تو دستش داره. بعدم اومدی و پیشمون نشستی یه دل سیر هندونه خوردی. دم غروب بردمت پیاده روی و تو راه پیشی دیدی و میگفتی پیشیئه. میو میو. پیی هم که اصلا ازت نمیترسید هی میومد طرفت بعد جیغ زدی...
1 شهريور 1393

تولد یک سالگی

  سلام عزیز خاله. امشب مامان باباٰ دایی و زن دایی رو برا پاگشا خونتون مهمونی دعوت کرده بود. مامانی هم یه کیک کوچولو به مناسبت تولد یه سالگیت گرفت. تو هم تا میتونسی امشب شیطونی و بازیگوشی کردی. طبق معمول همش نم نم میخواستی. چند تا از شعرای تولد رو برات گذاشتیم و نی نای کردی.   ...
29 مرداد 1393

حسنا و ساعت

این یکی از سرگرمیای ما(دهه شصتیا) بود. برا حسنام رو دستش ساعت و انگشتر کشیدم خوشش اومده بود و تا میگفتیم حسنا ساعت چنده؟ ژست میگرفت و به دستش نگاه میکرد ...
28 مرداد 1393

حسنا با لباس خاله

بردمت حموم و لباسات خونمون نبود. به ناچار لباس خودمو تنت کردم. خیلی هم خوشت اومده بود و هی به خرسی رو لباس دست میزدی و میگفتی نی نی ...
28 مرداد 1393

حسنا و بازی

سلام عزیز خاله. حالت امروز بهتر بود و ورجه وورجه کردنت مثل قبل شده بود. امشب دلمون هوای پارک کرده بود برا همین با دایی اینا رفتیم یه پارکی که جدید تو رشت افتتاح شده بود. فعلا وسایل بازی برا کودک نداشت اون پارک و فقط چند تا وسایل ورزشی بود. مادرجون یکی از وسایل ورزشی ها نشوندت و چون پاهات تکون میخورد هی میگفتی تاب تاب. دیدیم خیلی دلت تاب میخواد برا همین رفتیم یه پارک نزدیک تر که تاب سرسره داشت. یه نی نی سوار تاب شده بود و پشتش نوبت موندی و بعد نوبتت شد و مامانی تاب تاب داد. دیگه رو تاب خوابت برده بود و مامان میخواست پیادت کنه که نی نی بعدی سوار شه اما خیلی جیغ و داد زدی. مامان باز بهت داد اما بعد چند دقیقه که باز میخواست پیادت کنه شروع ک...
27 مرداد 1393

بیماری حسنا و این روزها

سلام عزیز خاله. فدات بشم که دو روزیه مریضی و تب داری. دمای بدنت بالاست اما از اون مریضای بی حال نیستی. از دیشب چند باری بالا آوردی اما بعدش هی میگی: نم نم بده نم نم بده. امروز که رو سرامیک خونتون بالا آورده بودی نگاه کردی به غذای بالا آوردت و گفتی: نم نمه!!! دیروز برا اولین بار بهم گفتی خاله. وقتی میومدم تو اتاق دنبالم میدوییدی و میگفتی: آلــــــــــــــه؟ مامان و بابا امروز بردنت بیمارستان و دکتر برات آزمایش نوشت. خدا کنه زود زود خوب شی. هر وقت میام خونتون تا منو میبینی میگی نی نی بده. و اشاره میکنی به نی نی موزیکالی که تو بوفتونه و مامان بزرگ بهت داده. نی نی میچرخه و ااز میخونه تو هم دست میزنی و نی نای میکنی. بعد هم که باید با پری...
24 مرداد 1393