حسنا و سنگ بازی
خاله جونی یکی از بازیات تو این فصل، بازی با سنگای حیاط خونمونه. معمولاً عصرا تا مامانی بیاد دنبالت میبریمت حیاط تا هم بازی کنی و هم ویتامین D بگیری! البته مامانی میگه دخترمو زیاد تو آفتاب نبرین سیاه میشه!!! اما خب نمیشه که همش تو خونه بمونی. بعد خودتم عاشق حیاط هستی. قبلاً که نمیتونستی راه بری، تو کالسکه مینشوندیمت و دور میزدیم تو حیاط اما حالا که چند روزیه میتونی راه بری، کفش سفیدت رو پات میکنیم و میچرخی تو حیاط. هر جا هم خوشت بیاد رو سنگا میشینی و با سنگا بازی میکنی. قبلاً باید مواظب میشدیم که سنگ رو تو دهنت نکنی و به جای مه مه نخوری. اما دیروز که برده بودیم حیاط دیگه میدونستی سنگ خوردنی نیست و سنگا رو کنار میزدی و از توشون مه مه پیدا میکردی! مثلا چند باری از توشون انگور پیدا کردی و گفتی: نم نم! نم نم! (اسم مه مه رو جدیدا نم نم گذاشتی! آفرین به این ابتکارت خاله جون)بعد ما گفتیم اَخ و سریع از دستت گرفتیم. یه بارم یه تیکه نون پیدا کردی و ذوق کردی بازم گفتیم اَخ تا یاد بگیری هر چیزی از تو سنگا پیدا میکنی خوردنی نیست! دیروز کلی با سنگا بازی کردی! البته مامانی وقتی عکسا و مخصوصاً فیلما رو دید یکم شکایت کرد که وای دخترمو چرا نشوندین رو سنگا! چرا تو آفتاب بردینش تو حیاط و اینکه خودتون مدرک جرم میدین دستم و عکسم میگیرین! خب ما که اعتنایی به این غر زدنای مامانی نمیکنیم هر چی باشه حسنا باید یه دختر خودانگیخته بار بیاد و همه استعداداش ظهور کنه. اینطوری میشه فهمید تو چه زمینه ای استعداد داره! البته هر وقت تو حیاط بازی میکنی ما سریع بعد میبریمت آب بازی. خب باید حسابی کثیف شی تا ببریمت حموم! بعد بازی دیروز هم مادرجون بردت حموم و حسابی شستت و سبک شدی.
اینجام مادر جون گل شمعدانی رو کند و ریخت رو سرت.
پدر جون دید از تو سنگا دنبال نم نم میگردی صدات کرد و بهت بیسکوییت داد. بیسکوییت پنجره که پدرجون همیشه برات میخره و تو پوستشو میبینی متوجه میشی که بیسکوییت خودته. عادت داری که وقتی میخوای میوه، بیسکوییت و ... بخوری هر دو دستت پر باشه.