حسناحسنا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

حسنا عزیز مامان و خاله

واکسن 18 ماهگی حسنا

دخملی مامان بالاخره یکسال ونیمه شد. سی ام دی با بابا رفتیم مرکز بهداشت ،هم پایش رشد انجام شد و هم دو تا واکسن زدی.کلی گریه کردی بابا می خواست واکسن دوم رو خودش بهت تزریق کنه من نزاشتم گفتم جوجو ازت می ترسه و تاثیر بدی روش میذاره. دلم خون شد وقتی گریه می کردی.خدا رو شکر وزنت خوب بود 11 کیلو شده بودی.بعد از تزریق واکسن من و شما رفتیم خونه مادرجون.من کفش پات کردم و باهم رفتیم پیاده روی .آخه خونده بودم اگه بعد واکسن راه بری بهتره و کلی تورو راه بردم رفتیم غاز و اردک ومرغ بهت نشون دادم تند تند راه می رفتی و ذوق می کردی انگار نه انگار واکسن زدی . بالاخره بعد از کلی دور دورزدن اومدیم خونه ، شما غذا خوردی و خوابیدی،  ولی چشمت روز بد ...
3 بهمن 1393

توانایی های حسنا در ماه هفدهم

عسل مامان واضح تر حرف می زنه، با مامان موقع تاب بازی شعر می خونه، قائم موشک بازی می کنه،غذایی رو که دوست نداره میگه خوب نیست و اگه دوست داشته باشه میگه خومزه هست. راحت ازصندلی میره بالا و میره رو میز غذا خوری و صد البته که روز بروز بیشتر مامانیو  اذیت می کنه . حسنای مامان داره نماز می خونه این عکسو تو مراسم هفتم پسرداییم گرفتم کامین توی تصادف فوت کرد خدا رحمتش کنه. اینم حسنا خانم تو مراسم عروسی دوستم مریم اونشب کلی شلوغ کاری کردی ، رفتی روی سن و چون برات کفش نیاورده بودم با جوراب هی سر می خوردی و خوشت می اومد و کلی می خندیدی .سه بار افتادی ولی باز دلت نمی خواست بیای پایین.   ...
24 دی 1393

تولد مامان

ششم دی تولد مامان بود . ما شب قبلش خونه ی داداش آقا یاسر دعوت بودیم.همه بودن،پدر جون،مادر جون و خاله فاطمه و خانواده ی آقا یاسر. بابا هم یه کیک کوچولو گرفته بود که اونجا همگی دور هم یه تولد کوچولو هم بگیریم.تو هم قبل شام دسته گل به آب دادی و موقعی که منو خاله داشتیم با کیک تو اتاق عکس می گرفتیم سر رسیدی و از کیک خواستی ما هم خواستیم تو رو از کیک دور کنیم که با پات گوشه ی کیکو خراب کردی . اون شب خیلی خوش گذشت تو حسابی با نی نی ها بازی کردی بعد شام رفتی کیف خاله رو آوردی و گفتی خاله جون تیف آوردم و دوربینو درآوردی و گفتی عکس بگیر . ما کلی اون شب به کارت خندبدیم .   ...
12 دی 1393

مامانی برو نازی نکنا

سلام عسلک  مامان این روزا کلی واسه ی  مامان و بابا حرف میزنی و جمله میگی و من و بابا هم از جمله های غلط و نازت می خندیم به تخم مرغ می گی تومولون و خیلی هم دوست داری من واسه صبحونه واست تخم بلدرچین نیمرو می کنم . حسنا داره آلبوم مادر جونشو نگاه می کنه . حسنا با نی نی توپ خاله عسل مامان به دوربین نگاه نمی کنه جوجو از عکس گرفتن فرار می کنه و می ره زیر میز قائم می شه   ...
3 دی 1393

17 ماهگیت مبارک جوجو

گل نازم 17 ماهه شد با کلی تغییرات، یکیشم اینه که نازتر شده، ملوس تر شده  حسنا جوجو حرف میزنه ، با باباش رانندگی می کنه ، با قاشق غذا می خوره البته همه رو می ریزه ة دخترم لجبازه و گاهی الکی گریه می کنه با یه صدای خنده دار که مثلا جلب توجه کنه . حسنا می گه نی نی مو داره و با دستش نشون می ده. حسنا به نی نی نم نم میده   ...
1 دی 1393

حسنا و بازی با ظروف مسافرتی

گل مامان این روزا یکی از بازیهایی که خیلی دوس داری بازی با سرویس مسافرتیه تا حواسم نیست میری بدو بدو از تو کابینت درشون  میاری و میگی مامان باز یعنی درشو باز کن بعد چند دقیقه باهاشون بازی می کنی همونطور ولو می کنی منم حق ندارم جمع کنم تا تو بخوابی. اینم عکسات: ...
30 آذر 1393

حسنا وتاب جدید

قشنگ مامان سلام دیروز با بابا رفتیم تا بعد مدتها واست تاب بخریم،  تو توی ماشین بی تابی کردی و شیر خوردی و خوابیدی. ماهم واست تاب خریدیم و برگشتیم .تابو گذاشتم توی پذیرایی و خرسی که بابا برات خریده بود و روش نشوندم و منتظر موندم تا تو بیدار شی . وقتی بیدار شدی با اخم از اتاق بیرون اومدی با دیدن تاب خندیدی منم ازت فیلم گرفتم . همون موقع پدرجون اومد ازت پرسیدم حسنا کی تابو خریده گفتی :پدرجون و کلی اون شب تاب بازی کردی و اینم عکسات: ...
30 آذر 1393

چند روز بدون بابا

سلام گل مامان چند روزه که بابا رفته ماموریت و ما تنهاییم.  بابا رفته شلمچه برای معاینات بالینی زائران کربلا. تو دیشب برای دومین بار کلا شبو پیش مادرجون و پدر جون بودی.آخه من دیشب شیفت شب بودم گفتن که شبو خوابیدی و خیلی اذیت نکردی. ظهر که دیدم روی چونت زخم بود یه کوچولو . مادرجون گفت از رو مبل افتادی داشتی با نینی ها پاپا پلنگی بازی می کردی انقد که شلوغ کاری فقط با پدر جون عشق می کنی. می گم حسنا کیو دوست داری می گی پدر جون دوس. ماننون  دوس.خاله جون دوس .می گم بابا چی می گی بابا  دوس. چن تا شعر هم بهت یاد دادم که باهام بخونی لی لی لی لی حوضک، اتل  متل توتوله . وقتی امشب بابا اومد تو خواب بودی وب...
25 آذر 1393