اولین مهمونی سال 94
سلام حسنا ی مامان دیروز روز اول سال 94 ما ناهار خونه ی مامان آقا یاسر دعوت بودیم. کارگر ها هم اومده بودن واسه ی نصب نرده های راه پله کارشون خیلی طول کشید و ما ساعت دو رسیدیم خشکبیجار .سفره ی ناهار پهن بود تو هم اونجا یه عروسک پیدا کردی و کلی خوشحال بودی و با بچه ها بازی می کردی. صبح دیروز همینکه از خواب بیدار شدیم صبحونه خوردیم و من و تو باهم رفتیم خونه ی مادر جون ،بعدش رفتیم مسجد زیارت اهل قبور . بعدش رفتیم خونه ی بابابزرگ من.اشک تو چشم بابابزرگ جمع شده بود .خیلی دلم براش سوخت خیری از این دنیا ندید.جای مامان بزرگم خالیه .چقد اون سالا که زنده بود دوست دا...